روياهاي صادقه

مشخصات كتاب

مولف : علي نظري منفرد

ناشر : سرور

پيش گفتار

در ميان پديده هاي جهان، امور شگفت آور فراواني وجود دارد، بلكه بايد گفت كه همه پديده هاي آفرينش از بزرگ ترين كرات تا كوچكترين ذرات، شگفت آور است و عالم پر است از امور اعجاب انگيز. بنابراين همه پديده ها شگفت آور است. اما آنها پديده ها در بر انگيختن اعجاب افراد يكسان و مساوي نيستند. انسان گاهي در برابر مشاهده يك پديده، آن چنان تحت تأثير قرار گرفته و شگفت زده مي شود كه او را از همه چيز به جز آن امر اعجاب انگيز غافل مي نمايد. قرآن كريم ما را به مشاهده و مطالعه پديده هاي شگفت انگيز آفرينش دعوت مي كند: (اَفَلا ينَظُرونَ اِلَي الاِبِلِ كَيفَ خُلِقَت وَ اِلي السَّماءِ كَيفَ رُفِعَت وَ اِلَي الاَرضِ كَيفَ سُطِحَت فَذَكَّر اِنَّما اَنتَ مُذَكَّرٌ)(1) «آيا آنان به شتر نمي نگرند كه چگونه آفريده شده است؟ و به آسمان نگاه نمي كنند كه چگونه برافراشته شده؟ و به كوهها نظر نمي كنند كه چگونه در جاي خود نصب گرديد؟ و زمين را نمي نگرند كه چگونه گسترده

*****

1-الغاشيه: 17-21.

{صفحه 9}

و هموار گشته است؟ پس تذكر كرده كه تو فقط تذكر دهنده مي باشي» قرآن از اين امور اعجاب آور به آيات و نشانه ها تعبير مي كند (سَنُريهُم آياتِنا فِي الآفاق وَ فِي اَنفُسِهِم حَتي يَتَبَّيَنَ لَهُم اَنَّهُ الحَقُّ) (1) البته تكرار پديده ها و مشاهده پي در پي و متوالي آن ممكن است از ميزان شگفتي آن بتدريج بكاهد و آن امر اعجاب انگيز پس از گذشت مدتي به صورت امري عادي در آيد و لكن در

حقيقت آن چيز به خودي خود شگفتي و اعجاب را به همراه دارد و اين تكرار و استمرار است كه براي آن شخص كه به طور مستمر آن امر را مشاهده كرده است از ميزان اعجاب آن مي كاهد اما با كمي دقت و فكر باز آن امر اعجاب آور است.

از جمله امور شگفت انگيز خوابيدن و خواب ديدن مي باشد، انسان هنگام بيداري مشاعر و حواس او فعال است؛ اما وقتي خواب براو مستولي شد ناگهان حواس او از فعاليت باز مي ايستد و جوارح او پس از تحرك، ساكن و آرام گرديده و به خواب مي رود. خواب در حقيقت نمودي از مرگ و مثالي از مردن است و گفته شده : «النوم اخو الموت؛ مرگ برادر خواب است» براستي خواب امري شگفت آور است؛ تكرار و ادامه آن در هر شب و روز از ميزان اعجاب آن كاسته است.

خواب يكي از پيچيده ترين مسائل مربوط به انسان است

*****

1-فصلت:53.

{صفحه 10}

و در حقيقت يكي از آيات الهي واز جمله پديده هاي شگفت آور است كه نقش مهمي در تداوم حيات همه جانداران ايفاء مي كند. قرآن كريم به اين امر اشاره كرده است و مي فرمايد: (وَ مِن آياتِهِ مَنامُكُم بِاللَّيلِ وَ النَّهارِ) (1) «از آيات و نشانه هاي پروردگار، خواب شما در شب و روز است». در رابطه با علت و يا عللي كه آدمي به خواب مي رود نظريه هاي گوناگوني ارائه شده است، اما از خواب اعجاب انگيزتر خواب ديدن است كه از دير زمان براي انسان به صورت يك امر عجيب مطرح بوده است. در اين كه رويا و خواب

ديدن از ويژگيهاي انسان است و يا اين كه حيوانات هم مانند انسان خواب مي بينند ترديد وجود دارد، ممكه است گفته شود اين گونه ادراك از شاخصه هاي انسان واز مختصات اوست و حيوانات تنها داراي احساس هستند و يا به تعبير ديگر ادراكات دروني و مشاهدات قلبي كه خواب و رويا از آن جمله است از ويژگيهاي انسان مي باشد، البته در اين امر ترديدي نيست كه حيوانات همانند انسان به خواب مي روند.

به هر حال تصديق و پذيرش اين امر كه انسان وقتي به خواب مي رود ادراكات دروني او هم چنان فعال است، در آن هنگام كه حواس ظاهري او به طور كلي از فعاليت باز مي ايستد امري بديهي و غير قابل انكار مي باشد اما درباره حقيقت رويا

*****

1-الروم: 23.

{صفحه 11}

و خواب اظهار نظرهاي مختلفي شده است كه در بررسي هاي آينده به شرح و توضيح آنها خواهيم پرداخت. و چه بسيار خوابهايي كه از يك حادثه و رويداد كه در آينده تحقق مي يابد خبر مي دهد و آن رويداد و حادثه نيز پس از خواب به وقوع مي پيوند، و صحت و درستي آن خواب را براي بيننده آن رويا و ديگران قطعي و مسلّم مي سازد، بنابراين نمي توان ترديد كرد كه برخي از خوابها برخوردار از حقيقت و واقعيت است، نه اين كه معلول و نتيجه فعل و انفعالات جسم و يا مزاج و دستگاه گوارش انسان باشد، و يا آن كه شخص در بيداري چيزي را مشاهده نموده و آن را در خاطر ذهن خود سپرده و همان را در خواب مشاهده مي نمايد،

و يا اين كه خواب معلول و نتيجه افكار پريشان و ناراحتيهايي در بيداري است كه در خواب به صورت صحنه هاي مدهش و مخوف جلوه مي كند و گاهي شخص با مشاهده اين گونه صحنه ها ناگهان با اضطراب و وحشت زيادي از خواب بر مي خيزد كه البته اين گونه خوابها و روياها را نمي توان ناديده گرفت و انكار كرد، اما مقصود و هدف خوابها روياهايي است كه از اين سنخ نبوده بلكه حاكي از يك رويداد و حادثه است و بعداً آن امر تحقق مي پذيرد اما درباره علل يا عواملي كه رويا و خوابها را به دنبال دارد هر گونه تفسير و توجيهي بشود نسبت به آنچه كه مورد بحث و بررسي مي باشد و آن خواب هايي است كه واقيعت دارد تفاوتي

{صفحه 12}

نمي كند، در حقيقت اين نوع خواب ها كه بعداً محقق مي شود و صحت آنچه بيننده در خواب ديده تاييد مي كند نوعي اخبار از غيب و آگاهي قبل از وقوع يك رويداد است.

و با توضيح بيشتر انسان قادر است نسبت به برخي از حوادث و رويدادها كه در آينده بوقوع مي پيوند از طريق شناسائي علل و اسباب آن به طور تفصيل و يا اجمال اطلاع حاصل كند، اما در همه موارد اين طور نيست و در بسياري از موارد شناسائي و اطلاع از علل حوادث كه در آينده رخ مي دهد مقدور نيست، و اگر درباره يك امر اظهار نظر كند به صورت تخمين و احتمال است و در بسياري از حوادث و رويدادها كه در مستقبل زمان رخ مي دهد، درب آگاهي

و اطلاع بروي حواس انسان بسته است و چه بسيار مسائلي كه در زندگي اشخاص اتفاق مي افتد كه هرگز در خاطر او چنين رويدادي خطور نكرده تا چه رسد كه آن را پيش بيني كند و خود را براي مقابله با آن آماده سازد.

به عنوان نمونه در يك نقطه زلزله اي رخ مي دهد و عده اي بي خانمان مي شوند و يا حوادثي نظير آن كه قابل پيش بيني نيست، و اشخاص هيچ گونه اطلاع و آگاهي نسبت به آن ندارند و اگر حتي احتمال وقوع چنين حوادثي را در آينده مي دادند و زمان آن را مي دانستند خودشان را براي رويارويي با آن رويدادها آماده مي كردند تا بتوانند از آسيب ها و ضررهاي

{صفحه 13}

احتمالي كه متوجه آنها مي شود جلوگيري كنند، اما خواب و رويا وسيله اي براي آگاهي يافتن از آينده است. از اين گونه خوابها در روايات به «مبشرات» تعبير شده است و براي غير از انبياء و ائمه معصومين عليه السلام كه پروردگار از علم غيب خود به آنها داده است و از آينده و حوادث آن به اذن خدا آگاهي از آينده بروي ديگران بسته است و آگاهي و اطلاع از آينده براي ديگر افراد از طريق رويا و خواب ميسر است.

لذا از رسول خدا صلي الله عليه وسلام نقل شده است كه فرمود : «رُويا المُومِنِ جُزءٌ مِن سَبعٍَة وَ سَبعَين جُزء مِنَ النُّبُوَّةِ؛ خواب ديدن مومن جزيي از هفتاد و هفت جزء نبوت است» و در حديث ديگري آمده است: «رُويا المُومِنِ تَجرِي مَجري كَلامٍ تَكَلمَ بِهِ الرَّبُّ عِندَهُ؛(1) خواب ديدن مومن همانند كلامي

است كه پروردگار به او فرموده است» و يا در حديث ديگري آمده است: «اِنَّ الرُّويا جُزءٌ مِن سِتّة وَ اَربَعِينَ جُزء مِنَ النُّبوَّةِ«(2).

و در حديث ديگري از رسول خدا صلي الله و عليه و اله و سلم آمده است كه فرمود: «بَقِيَت مِن بَعدِي المُبَشَّراتُ، قِيلَ؛ وَ ما هِيَ؟ قالَ: هِيَ الرُّويا الصّالِحَة يَراها الرَّجُلُ الصّالِحُ أو تُري لَهُ(3)؛ بعد از من مبشرات باقي

*****

1-بحار الانوار: 210/58.

2-مقدمه ابن خلدون: 103.

3-احياء العلوم: 429/4.

{صفحه 14}

مي ماند، به پيامبر گفته شد: مبشرات چيست؟ فرمود: روياي صالحه است كه شخص آن را مي بيند يا ديگران براي او مي بينند».

ما در اين نوشتار براي آشنايي بيشتر نخست به آنچه درباره خواب، خواب ديدن و حقيقت رويا اظهار كرده اند، و هم چنين خواب و رويا را در آينه كتاب و سنت بررسي نموده و سپس به ذكر پاره اي از خوابها و روياهايي كه منطبق با واقع بوده و صحت داشته و در حقيقت دريچه اي به سوي آگاهي و اطلاع از رويدادهاي آينده است خواهيم پرداخت و اين گونه خواب ها هم اعجاب آور وشگفت انگيز است و هم آثار و فوائدي را به همراه دارد، چه بسا ممكن است يك رويا و خواب مسير زندگي فردي را كه در انحراف به سر مي برده عوض كند و او را به مسير خوشبختي و سعادت هدايت كند و يا اين كه براي رويارويي با حادثه اي براي خود آماده كند و يا حامل پيامي باشد و يا اين كه بشارتي در آينده خبر دهد.

اميد است كه مطالب مندرج در اين نوشتار مورد توجه خوانندگان محترم قرار گيرد.

علي

نظري منفرد

{صفحه 15}

خوابيدن

يكي از شگفتي هاي انسان، خوابيدن اوست. هر چند اين امر اختصاص به انسان ندارد و حتي حيوانات نباتات نيز داراي اين ويژگي مي باشند، باز خواب انسان از ويژگي خاصي برخوردار است. البته اينكه چرا آدمي مي خوابد و حكمت خوابيدن چيست ظاهراً نياز به بيان و توضيح ندارد، زيرا اعضاء و جوارح انسان در اثر تلاش او دچار خستگي و ملال مي شوند و خواب وسيله اي براي رفع خستگي تجديد قوا و نيرو گرفتن براي فعاليت دوباره اعضاء و جوارح است. قرآن كريم مي فرمايد: (وَ جَعَلنا نَومَكُم سُباتا)(1) يعني خواب موجب مي شود كه فعاليت بدن و تلاش اعضاء و جوارح قطع شود و به دنبال آن رفع خستگي و راحت براي آدمي است. و بدون ترديد خواب امري بس شگفت آور است زيرا آدمي يكباره حواسش از فعاليت مي ايستد و همانند شخصي بي جان مشاعر و ادراكات ظاهري او ديگر كارآيي ندارد، به همين جهت گفته اند: النوم

*****

1-سوره انبياء: 9.

{صفحه 17}

أخوالموت؛ خواب برادر مرگ است» . به راستي خوابيدن انسان يكي از آيات الهي است، قرآن مجيد مي فرمايد: (وَ مِن آياتِهِ مَنامُكُم بِاللَّيلِ وَ النَّهارِ وَ ابتِغاءُكُم مِن فَضلِهِ اِنَّ فِي ذلِكَ لآياتٍ لِقَومٍ يَسمَعُونَ)(1). شخصي كه حواسش مشغول فعاليت است چشمش مي بيند، گوشش مي شنود، شامه و ذائقه و لامسه اش كار خود را انجام مي دهند، ناگهان تمام اين ها از فعاليت باز مي ايستند و به اصطلاح شخص بيدار به خواب رفته و مشاعر او ديگر كار نمي كنند. اين دگرگوني معلول چه چيزي است و چه عاملي اين تغيير را

بوجود مي آورد؟ نظرات گوناگوني وجود دارد، برخي خواب را معلول يك رشته فعل و انفعالات جسماني دانسته و معتقدند غددي در بدن انسان وجود دارد كه هر كدام نقش مهمي را در بدن و اداره آن ايفاء مي كنند، در اين ميان غده هايي نيز به هنگام نياز و براي رفع خستگي انسان، حالت رخوت و سستي در اعضاء و جوارح بوجود آورده و خواب را بر آدمي مستولي مي كند.

برخي ديگر برآنند كه خواب همان قطع سيستم ارتباطي حواس و اعضاء با مغز آدمي است، لكن اين قطع به طور كلي و كامل نيست، بلكه ارتباط ضعيفي بين بدن و مغز وجود دارد. و برخي هم خواب را معلول خروج بخشي از روح و يا به

*****

سوره روم: 23.

{صفحه 18}

تعبير ديگر قطع تعلق و ارتباط قسمتي از روح آدمي از بدن او مي دانند. و حكما مي گويند: روح آدمي به واسطه شريانها در بدن او منتشر مي شود و در اين حال شخص اشياء را به وسيله حواس ادراك مي كند كه اين حالت را در انسان بيداري گويند. نفس آدمي در حالت بيداري و اصطلاحاً «يقظه» به ادراك اشياء مشغول است ولي هنگامي كه روح از حركت افتاد و يا به تعبير ديگر از جريان در شريانها باز ايستاد، حواس آدمي نيز از فعاليت باز مي ايستد و اين حالت را خواب گويند(1).

به هر حال، منشأ و سبب به وجود آمدن خواب در انسان هر چه باشد و ما هر تفسيري از خواب داشته باشيم و در حقيقت ندانيم كه علت اين پديده چيست ولي به خوبي مي دانيم كه خواب يك

واقيعت است و از بديهياتي كه هيچ ترديدي در آن نداريم و اين حالت در انسان يكي از آيات الهي است كه حكمت بالغه پروردگار آن را براي ادامه حيات بشري و رفع خستگي و فراهم آوردن نشاط لازم براي كار و فعاليت در انسان به وديعت گذاشته است.

رويا و خواب ديدن

پديده ديگري كه در شمار بديهيات است و هر شخص به آن

*****

1-بحار الانوار:197/58.

{صفحه 19}

اذعان دارد، مشاهداتي است كه پس از خواب رفتن براي انسان حاصل مي شود. گاهي صحنه هايي جذاب و زيبا كه در همان حالت از مشاهده آن ها لذت مي برد و خرسند مي شود، و گاهي صحنه هايي ناگوار و تلخ و چه بسا مخوف و وحشت آور كه شخص با مشاهده آن ها دچار بيم و ترس و نا خرسندي و الم مي گرددو اينگونه مشاهدات براي هر كس در دوران زندگيش آنقدر رخ داده كه جاي هيچ گونه انكاري نيست و نياز به اثبات و اقامه برهان ندارد. البته برخي بر اين عقيده اند كه آنچه شخص در حالت خواب مشاهده مي كند، از سنخ ادراكات نيست بلكه آنچه را كه مي بيند از قبيل خيالات فاسده و اوهام باطله است. وگفته اند مكه: خواب ضد ادراك است و با آن جمع نمي شود پس آنچه شخص در خواب مي بيند در حقيقت ادراك نيست بلكه از قبيل تخيلات باطل مي باشد(1). و لكن اين كلام نوعي مغالطه است زيرا نمي توان به طور كلي خواب را ضد ادراك دانست، بلكه خواب ضد ادراكي است كه از طريق حواس حاصل مي شود نه ضد هر نوع ادراك بطور كلي و

مطلق. شخص در خواب ادراك مي كند و همان ادراك در حالت رويا باعث عكس العمل هاي مختلفي مي گردد همان گونه كه شخص بيدار در برابر ادراكات مختلف واكنش هاي گوناگوني از خود نشان مي دهد.

*****

1-بحارالانوار: 205/58.

{صفحه 20}

البته مسأله رويا و خواب ديدن يكي از مسائل بسيار پيچيده در انسان است، و لكن برخي از امور مربوط به آن را كه نسبتاً واضح و روشن است، بيان مي كنيم تا بدين وسيله بتوانيم به بخشي از جوانب ديگر آن كه در پرده ابهام است راه يابيم:

1-شكي نيست هنگامي كه شخص اصطلاحاً خواب مي بيند براي او ادراكاتي از غير طريق حواس ظاهره حاصل مي شود، حتي اگر ما نام آن ادراكات را خيال بگذاريم و حتي اگر فاسد هم باشد به هر حال براي نفس انسان آن ادراكات تحقق دارد و وجودي علمي براي نفس است به گونه اي كه اگر از آن شخص سوال شود، مي گويد: مي دانم اين صحنه را در خواب ديدم و آن را در خاطرم دارم و مي توانم بازگو كنم. البته ممكن است آن صحنه منطبق بر خارج نباشد و اين نيز صحيح است كه درستي و نادرستي خواب از جهت مطابقت و يا عدم مطابقت با خارج است اما نه اينكه اين صحنه ادراك نيست.

2-بسياري از خوابها حكايت از وقوع امري در خارج دارند كه در گذشته بوده و يا در آينده رخ خواهد داد و براي شخص اطلاع از آن امور در حال بيداري ممكن نيست و نمي شود اين ادراكات را بر تصادف و يا اتفاق حمل كرد، بلكه شخص اذعان مي كند كه

آنچه ديده و بعداً تحقق پيدا كرده است امري واقعي است و نمي تواند يك رويداد اتفاقي باشد. در اين ميان روياهائي كه انبياء و اولياي خدا مي بينند و مشتمل بر وحي

{صفحه 21}

و الهام است شاهد صدقي بر اين مدعي است؛ از آن نمونه خواب حضرت ابراهيم است كه ديد فرزندش اسماعيل را قرباني مي كند. اين رويا در حقيقت نوعي تكليف از جانب خدا بود، زيرا اسماعيل به پدرش گفت:(يا أبَتِ افعَل ما تُومَر) (1)؛ اي پدر جان! آنچه را فرمان يافتي انجام نما(2).

3-بسياري از خوابها همان تمثلات ذهنيه و تركيبات و صورتهايي است كه در خزانه خيال انسان است و منشأ آنها اميال و آرزوهاست؛ مثل اين كه شخص در آروزي به دست آوردن چيزي است و در بيداري فكر او را رسيدن به آن امر مشغول مي كند و همان چيز را در عالم رويا مي بيند كه اين خواب نتيجه همان ادراك در حال بيداري مي باشد.

در مورد اين نوع از خوابها ممكن است پرسشهايي مطرح شود: سبب آنها چيست؟ آيا آنچه در نفس آدمي است براي حواس باطني ظهور مي كند و شخص در حال خواب توسط حواس باطني آن شيء را ادراك مي نمايد؟ سوال ديگر اين كه اين گونه فعل و انفعالات در حالت خواب چگونه روي مي دهد؟ و چگونه ارتباطي با بدن آدمي دارد، همچنين ارتباط آنها با روح به چه ميزان است؟ تمام اين ها اموري است كه سبب

*****

1-سوره صافات: 102.

2-الاحلام بين العلم و العقيده: 25.

{صفحه 22}

شده گروهي از دانشمندان به مطالعه و تحقيق درباره آن پرداخته اند.

اما آن دسته از خوابها كه حاكي

از امري است و آن امر واقع شده و يا از مطلبي خبر مي دهد كه در آينده رخ خواهد داد، نمي توان در عدد خوابهاي نوع اول محسوب كرد. گاهي شخص در خواب مي بيند مثلاً فلان شيء در مكاني مخصوص قرار دارد و پس از خواب هنگامي كه مراجعه مي كند آن چيز را كه نه ديده و نه از جاي آن اطلاعي داشته همانگونه كه در خواب ديده، مي يابد. بنابراين نمي توان اين گونه روياها را ناشي از فعل و انفعالات نفس و تخيلات روح دانست و يا آن كه بر گرفته از اميال و آرزوهايي دانست كه در بيداري خزانه خيال و ذهن شخص را به خود مشغول كرده و شخص در خواب همان را مي بيند، زيرا گاهي انسان برخي از حوادث آينده را كه هنوز رخ نداده و در ذهن او هرگز خطور نكرده و از آن كاملاً بي اطلاع بوده است، در عالّم رويا مشاهده مي كند و پس از چندي آن حادثه همان گونه كه در خواب مشاهده كرده است در خارج رخ مي دهد و براي انسان هيچ گونه شك و ابهامي باقي نمي گذارد كه اين گونه روياها منشأ ديگري غير از تواردات ذهني و افكار و اميال دارد. بيابراين نمي توان تمام آنچه را شخص در خواب مي بيند، بر تخيلات و اوهام حمل كرد. هر چند بعضي از روياها منشأ خيالي و وهمي دارند، اما برخي ديگر از روياها

{صفحه 23}

واقعيت هائي هستند كه قبل از وقوعشان در خارج، شخص آن ها را در خواب مي بيند و يا بدون داشتن اطلاع از

امري نسبت به آن امر در خواب آگاهي داده مي شود. واضح است مشاهده امري كه بعد از خواب واقع مي شود و يا اطلاع از چيزي كه شخص هيچ به آن آگاهي ندارد، ناشي از امري غير مادّي و ماوراي طبيعي است، زيرا آن چيز در خارج و عالّم طبيعت وجود نداشته وپس از گذشت زماني واقع شده است. بنابراين آنچه معتزله با ناديده گرفتن آياتي كه در مورد رويا و تأييد آن آمده و هم چنين توجه نكردن به احاديث و روايات در باب منامات، گفته اند، عاري از صحت و حقيقت است. نظريه معتزله در مورد خواب اين است كه: خواب ها و روياها همه ، اضغاث احلام و دور از واقعيت است. دليل آنها اين است كه ادراك صحيح براي آدمي فقط در حال بيداري ممكن است و ادراك و خواب با يكديگر در تضاد هستند(1).

بنابراين عقل، حقائق را در حال خواب ادراك نمي نمايد. اما همانگونه كه ذكر شد نادرستي اين نظريه را مي توان به وضوح از برخي از رويدادها كه بعد از مشاهدات شخص در خواب محقق شده اند، دريافت، علاوه بر اين، قرآن و روايات دليل ديگري بر نادرستي نظريه معتزله مي باشند.

*****

1-الاحلام بين العلم و العقيده: 25.

{صفحه 24}

اقسام روياها

حكماء خواب را بر دو قسم كرده اند: اول آن كه نفس آدمي در حال خواب به مبادي عاليه متصل مي شود و براي او برخي از علوم و اطلاعات حقه حاصل مي گردد كه اين خواب را روياي صادقه مي گويند. اما گاهي قوه متخيله آدمي بعضي از صورتهائي كه در خزانه خيال موجود است، تركيب كرده

به هيئت هاي گوناگوني براي شخص مجسم مي سازد. اين گونه صورت ها و هيئت ها واقعيت ندارند صرفاً ساخته و پرداخته قوه متخيله انسان است، چرا كه گاهي شخص در بيداري هم، اين صور و هيئت ها را در ذهن خود مجسم مي سازد. اين گونه روياها را «كاذبه» مي نامند(1). فخر رازي مي گويد: صورتهائي كه قوه متخيله انسان تركيب مي كند، بعضي كاذب و برخي ديگر صادق است. سپس صورتهاي كاذب را به سه قسم تقسيم مي كند:

1-گاهي آدمي چيزي را با حواس خود ادراك كرده و صورت آن چيز در خزانه خيال او حاصل مي شود، در هنگام خواب آن صورت در حس مشترك او ترسيم شده آن را مشاهده مي كند.

*****

1-بحار الانوار: 196/58.

{صفحه 25}

2-قوه فكر و انديشه آدمي در بيداري صورتي را در خاطر خود ترسيم مي كند؛ سپس وقت خواب، آن صورتي كه فكر او ترسيم كرده به حس مشترك منتقل شده آن را مشاهده مي كند.

3-روح كه حامل قوه مفكره است و انديشيدن به واسطه او صورت مي گيرد،گاهي تغيير مي كند، و اين تغيير موجب مي شود كه قوه مفكره نيز دچار تغيير شود؛ مثلاً كسي كه مزاج او به حرارت ميل پيدا مي كند، در خواب آتش و دود و سوختن را مشاهده مي كند؛ و كسي كه مزاج او به سردي ميل مي كند، سرما و يخ را در خواب مي بيند؛ و همين طور كسي كه مزاج او مرطوب مي گردد، باران در خواب مي بيند؛ و آن كس كه مزاج او به خشكي و يبوست ميل مي كند، رنگ هاي تاريك و خاك

و امثال آن را مي بيند. اين گونه خواب ها را اعتباري نيست بلكه اين روياها از قبيل اضغاث احلام است و واقعيت ندارد(1).

كراجكي مي گويد: شيخ مفيد (رحمه الله) در بعضي از كتب خود نقل كرده است كه خواب ديدن بر چهار وجه است:

1-گاهي آدمي به چيزي فكر كرده و حديث نفس مي كند تا اينكه صورت آن چيز در نفس او منطبع شده و همان را در خواب مشاهده مي كند.

2-گاهي مزاج آدمي دچار اضطراب و دگرگوني شده

*****

1-بحار الانوار:199/58 .

{صفحه 26}

و بعضي از خصوصيات مزاج بر بعضي ديگر غلبه مي كند و همان را در خواب در صورتهاي گوناگون مشاهده مي نمايد؛ مثلاً كسي كه صفراء بر او غلبه كند، در خواب مي بيند كه از مكان بلندي به سختي بالا مي رود و خيال خواهد كرد كه از آنجا سقوط مي كند؛ و كسي كه سوداء بر او غلبه كند، در خواب مي بيند كه به آسمان صعود مي كند.

3-گاهي خواب لطفي از جانب پروردگار براي بعضي از بندگان است تا او را متوجه چيزي نمايد يا اينكه امري را براي او آسان گرداند و يا به جهت عذر و ترساندن او است، پس خداوند متعال در ذهن و خاطر او چيزي را القاء مي كند كه او را به طاعت و شكر نعمت دعوت كرده و از معصيت بر حذر داشته و از آخرت بترساند و به وسيله آن مصلحت او تأمين و موجب فكر و زيادي فائده و معرفت او گردد.

4-خواب گاهي وسوسه اي از وساوس شيطاني نسبت به انسان است. شيطان اموري را به انسان القاء مي كند تا

او را محزون و غمناك سازد، يا انسان را به ارتكاب امري دعوت مي كند كه از آن نهي شده است و هلاك و بدبختي شخص در ارتكاب آن است و يا اينكه او را گرفتار شبهه در دين مي نمايد. و اين گونه وساوس مربوط به كساني است كه توفيق از آنها سلب شده و خدا را نافرماني و عصيان نموده و از طاعت پروردگار روي برتافته اند، و تنها انبياي الهي و ائمه اطهار عليه السلام

{صفحه 27}

و گروهي از صالحان كه از راسخان علمند از ديدن خوابهاي باطل در امان مي باشند.

صاحب كنز در ادامه مي گويد: شيخ مفيد مرا گفت: هر كس علم و فهم او زياد گردد، كمتر خواب مي بيند، و اگر خواب ديد در حالي كه بدن او سالم از عوارض بود، روياي او حق است(1). برخي گويند: روح در حالت خواب حركتي به سوي عالم بالا دارد، اين حركت روح يا به طور مستقل صورت مي پذيرد و يا اين كه روح در اين حركت به قالب مثالي تعلق مي گيرد. در واقع روح درحال حيات نيز به قالب مثالي تعلق پيدا دارد، زيرا براي روح دو جسد است: يكي اصلي كه همين بدن عنصري و جسماني است و ديگري، مثالي. و روح در حال بيداري با جسد اصلي ارتباطش بيشتر و با جسد مثالي در حال خواب تعلقش شديدتر است. حركت روح كنايه از اعراض و روي گرداندن او از جسد و اقبال و روي كردن او به عالم ديگر است روح پس از اين حركت اعراض از جسد، اشياء را در ملكوت اعلي مشاهده مي كند

و بر لوحي كه تقديرات در آن ثبت شده اطلاع مي يابد. اگر روح، صفا و نورانيت كافي داشته باشد، اشياء را همان گونه كه هست، مي بيند و روياي انسان نياز به تعبير ندارد؛ اما اگر تعلقات جسمانيه داشته باشد، اشياء را به صورتي

*****

1-بحار الانوار:209/58

{صفحه 28}

شبيه صورت واقعي مشاهده مي كند، كه آن رويا نيازمند تعبير است. شخصي كه عارف و آگاه به تعبير خواب باشد، متوجه مي شود كه اين صورت حكايت از چه چيزي دارد و نشانه چه امري مي باشد. ممكن است خداوند متعال به جهت مصالح و حكمتهايي آن اشياء را به اين صورت در عالّم رويا براي شخص ظاهر سازد؛ مثل اين كه شخص مال را در خواب به صورت حيّه و مار مي بيند و دراهم و دنانير را به صورت عذره و فضولات مشاهده مي كند، تا بداند كه اين ها ضرر دارند و همانند نجاست بايد از آن ها پرهيز كرد.

گاهي شخص در حال خواب چيزهايي را مي بيند، كه حقيقت ندارد، و اين همان روياي كاذبه است. ممكن است اموري كه در بيداري مورد علاقه انسان بوده و به آن ميل داشته و يا خيالات باطلي كه در حال بيداري در ذهن او بوده در خواب براي او مجسم شود، اما اين گونه روياها هيچ واقعيت ملكوتي ندارند.

و گاهي رويا به سبب افاضه پروردگار به شخص توسط ملائكه و يا بدون وساطت آن ها مي باشد. كما اين كه در خبر ابي بصير(1) و سعد بن ابي خلف(2) به آن اشاره شده است.

*****

1-روضه كافي:91ح 62.

2-روضه كافي:90ح 61.

{صفحه 29}

و گاهي نيز رويا به سبب وساوس

شيطاني و مستولي شدن آن بر روح آدمي است. اين استيلاء در اثر گناهاني است كه شخص در بيداري انجام مي داده است.

وگاهي خواب به سبب خيالات باطله در ذهن است، كه اين گونه روياها هم اعتباري ندارند(1).

رويا در منظر قرآن

قبلاً ذكر كرديم كه برخي رويا را به طور كلي فاقد اعتبار دانسته، بر آنند كه خواب هيچ بهره اي از حقيقت و واقعيت ندارد و آنچه را كه شخص در خواب مي بيند، نتيجه افكار و خاطرات موجود در خزانه خيال و ذهن اوست. و در مقابل برخي ديگر، رويا را وسيله اي براي ارتباط با غيب و رازهاي نهفته در جهان دانسته، آن را حاكي از حقيقت و واقعيت قلمداد مي كنند. و دسته سومي هم تفصيل داده اند و بعضي از خواب ها را حاكي از واقع و داراي اعتبار و بعضي ديگر را عاري از حقيقت و درستي مي دانند. اينان بر اين عقيده اند: از آنجايي كه خواب و رويا يكي از مسائل پيچيده و غامض مربوط به انسان است، براي اطمينان خاطر از صحت و سقم آن بايستي به منبع و مصدري كه در آن ترديدي نيست، مراجعه نمائيم و قرآن

*****

1-بحارالانوار: 218/58.

{صفحه 30}

كريم اولين مصدر و مرجع، و فصل الخطاب و فرقان بين حق و باطل است، و حقي است كه هرگز باطل در آن راه ندارد، و نوري است كه جايي براي تاريكي و ظلمت به جاي نمي گذارد، و تبيان هر چيزي است(وَنَزَّلنا عَليَكَ الكِتابَ تبِياناً لِكُلَّ شَيءٍ)(1) بنابراين لازم است براي درستي و يا نادرستي رويا به اين كتاب آسماني كه وحي و كلام پروردگار است، مراجعه نمائيم

و قضاوت در مورد اين امر را به قرآن واگذار كنيم. قرآن مجيد رويا و خواب را في الجمله مورد تأييد قرار داده و آن را معتبر دانسته كه در آينده به ذكر برخي از نمونه هاي آن خواهيم پرداخت. اما اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه قرآن هر خوابي را از هر كس و در هر شرائط، مورد تأييد قرار نداده و تنها به بيان خواب هايي از انبياء عظام الهي عليه السلام و برخي از خوابها از ديگران پرداخته و آن ها را حاكي از امور واقعي دانسته و درستي و اعتبار آن ها را تأييد كرده است.

اين تأييد قرآن، نشانه درستي هر رويا، از هر كس، در هر زمان و با هر شرائط نيست، زيرا ممكن است خواب آدمي از جمله اضغاث احلام باشد كه قرآن كريم آن را نيز به صورت حكايت ذكر كرده است. و كوتاه سخن اين كه قرآن خواب و رويا را در بعضي از موارد تأييد كرده و آن را معتبر دانسته

*****

1-سوره نحل: 89.

{صفحه 31}

است كه به نمونه هايي از اين موارد اشاره مي كنيم:پ

خواب پيامبر صلي الله عليه واله وسلم

از جمله خواب هايي كه قرآن ذكر كرده، روياي رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم است كه در دو مورد بيان شده است: يكي در مورد فتح مكه و به جاي آوردن مناسك حج است كه مي فرمايد:(لقدصدَق اللهُ رسوله الرويا بالحق ليد خُلُنَّ المسجدَ الحرامَ ان شاءَ اللهُ آمِنِينَ مُحَلَّقِينَ رُوُوسَكُم وَ مُقَصَّرِينَ لا تخافُونَ فَعَِلمَ مالَم تَعلَمُوا فَجَعَلَ مِن دوُنِ ذلِكَ فَتحاً قَرِيباً)(1).

از امام صادق عليه السلام نقل شده است هنگامي كه مشركان و كفار

مكه، رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم را از آمدن به مكه منع كردند و پيامبر هم با خود قرباني آورده و هم احرام بسته بود، خداوند در خواب به پيامبر نشان داد-همان گونه كه در آيه آمده- مسلمانان وارد مسجدالحرام مي شوند. رسول خدا صلي الله عليه واله و سلم كه مي دانست پروردگار به آنچه در خواب ديده است وفا خواهد كرد، لذا موي سر خود را گذاشت تا بلند شود و در انتظار حلق و تراشيدن آن بود، زيرا خداوند آن را وعده داده بود(2).

مورد دوم درباره رويدادهاي بعد از وفات و رحلت آن

*****

1-سوره فتح: 27.

2-فروع كافي: 486/6.

{صفحه 32}

حضرت است. خداوند مي فرمايد: (وَ ما جَعَلنا الرُّويا الَّتِي أُُرَيناكَ اِلًا فِتنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ المَلعُونَةَ فِي القُرآنِ وَ نُخَوَّفهُم فَما يَزِيدُهُم اِلا طُغياناً كَبِيراً)(1).

صاحب مجمع البيان ذيل اين آيه كريمه گفته است: اكثر مفسرين برآنند كه مراد از اين رويا، همان روياي به معناي خواب ديدن است، و گفته شده كه آن حضرت در خواب ديد كه بوزينه هايي بر منبر او بالا مي روند و پايين مي آيند. اين خواب آن حضرت را غمگين و ناراحت كرد تا آن جا كه كسي بعد از اين خواب آن حضرت را خندان نديد تا از دنيا رفت(2).

و از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: جبرئيل نزد رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم آمد در حالي كه آن حضرت افسرده و غمناك بود. عرض كرد: اي رسول خدا! چه شده كه شما را افسرده و غمناك مي بينم؟ پيامبر فرمود: ديشب خوابي ديده ام. عرض كرد: چه

خوابي ديده ايد؟ فرمود: ديدم بني اميه بر منبرم بالا رفته و فرود مي آيند(3).

و در روايت ديگري آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم فرمود: چرا محزون و غمناك نباشم در حالي كه ديشب در خواب ديدم

*****

1-سوره اسراء: 60.

2-مجمع البيان: 424/6

3-روضه كافي: 222ح 280.

{صفحه 33}

كه بني تيم و بني عدي و بني اميه بر منبرم بالا رفته و مردم را از اسلام باز داشته و به قهقرا برگرداندند؟ آن گاه رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم فرمود: عرضه داشتم: پروردگارا! اين واقعه درحيات من است يا بعد از موت من مي باشد؟ پروردگارم به من فرمود: بعد از مرگ تو مي باشد(1).

خواب ابراهيم عليه السلام

از جمله خواب هايي كه قرآن كريم از آن ياد كرده، خواب حضرت ابراهيم خليل عليه السلام است كه در عالم رويا ديد فرزندش را قرباني مي كند: (فَلَمّا بَلَغَ مَعَُه السَّعيَ قالَ يا بُنَيَّ اِنَّي اَري فِي المَنامِ اَنَّي اَذبَحُكَ فَانظُر ماذا تَري قالَ يا اَبَتَ افعَل ما تُومَر سَتَجِدنِي اِن شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِين (102) فَلَمّا اَسلَما وَ تَلَّهُ لِلجَبِينَ (103) وَ نادَيناهُ اَن يا ابِراهيِمَ(104) قَد صَدّقتَ الرُّويا اِنّا كَذلِكَ نَجزِي المُحسِنِين(105)(2)

ابراهيم به فرزند خود گفت: اي فرزندم!من در خواب ديدم تو را ذبح مي كنم. نظر و رأي تو چيست؟ اسماعيل گفت: اي پدر! به هر چه مأمور شده اي عمل كن، انشاءالله من از صابران خواهم بود.

*****

1-روضه كافي : 345ح 543 و بحار الانوار:168/58 .

2-سوره صافات: 102 تا 105.

{صفحه 34}

خواب يوسف عليه السلام

از ديگر خواب ها كه قرآن كريم نقل كرده، خواب حضرت يوسف سلام الله عليه مي باشد كه به پدرش يعقوب گفت: من در خواب ديدم يازده ستاره با خورشيد و ماه مرا سجده كردند. حضرت يعقوب به او گفت: اي فرزندم! خواب خود را براي برادرانت نقل مكن، زيرا ممكن است براي تو نيرنگي كنند و شيطان براي انسان دشمني آشكار است؛ تا آن جا كه قرآن مي فرمايد:(وَ رَفَعَ اَبَويَهِ عَلَي العَرشِ وخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وقالَ يا اَبَتِ هذا تَأوِيلُ رُويايَ مِن قَبلُ قَد جَعَلَها رَبَّي حَقّاً)(1). پدر و مادر خويش را بر تخت قرار داده و خودشان به سجده افتادند، و گفت: اي پدر اين تعبير خواب من است كه از پيش پروردگارم، آن را راست گردانيد.

خواب زندانيان

يوسف سلام الله عليه هنگامي كه به زندان رفت، دو نفر ديگر با او به زندان آمدند، يكي از آن دو نفر به يوسف عرض كرد: من در خواب ديدم كه شراب درست مي كنم، و ديگري گفت:من در خواب ديدم كه نان بر سرگذاشته و حمل مي كنم و پرندگان از

*****

1-سوره يوسف: 100.

{صفحه 35}

آن مي خورند. يوسف خواب آن دو را تعبير نموده، به اولي گفت: تو بر سر كار خود كه همان خمر درست كردن براي ملك و پادشاه است باز مي گردي. و به آن كس كه خواب ديده بود كه نان بر سر خود حمل مي كند، گفت: تو را بر سردار زنند و مرغان و پرندگان سر تو را بخورند. در اين مورد قرآن كريم نه تنها خواب زندانيان را ذكر مي كند، بلكه تعبير و تأويل آن را نيز

از زبان حضرت يوسف بيان مي نمايد كه در حقيقت هم خواب و هم تأويل و تعبير آن را معتبر دانسته است.

خواب پادشاه مصر

از ديگر روياهاي كه قرآن كريم ذكر كرده است، خواب پادشاه مصراست. او به اطرافيان خود گفت: در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را خورند؛ و هم چنين هفت سنبله سبز و خشك را در عالم رويا مشاهده نمودم. واز آن ها خواست كه خواب او را تعبير كنند. ملازمان پادشاه گفتند كه اين خواب اعتباري ندارد و اضغاث احلام (1) است كه ما تعبير آن را نمي دانيم. آن شخصي كه در زندان با يوسف بود ويوسف خواب او را تعبير كرده بود، به پادشاه گفت: من تأويل خواب را مي دانم؛ مرا نزد يوسف بفرستيد. پس نزد يوسف آمد و خواب

*****

1-اضغاث احلام خوابهاي بيهوده را گويند.

{صفحه 36}

پادشاه را براي يوسف ذكر كرد. يوسف سلام الله عليه فرمود: هفت سال زراعت كرده، محصول را همان گونه كه در سنبله هست بگذاريد و كمي از آن را بخوريد و سپس در پي آن هفت سال قحطي و خشك سالي خواهد آمد كه بايستي ذخيره هاي گذشته را خورده، بخشي را نگه داريد، سپس بيايد بعد از آن سالي كه در آن باران بر مردم ببارد و رهايي يابند.

اين تعدادي از خواب هاست كه قرآن كريم آن ها را نقل كرده و تأويل آن را نيز ذكر كرده است كه از مجموع آن ها استفاده مي شود، خواب و تأويل آن اجمالاً معتبر مي باشد. ذيل آيه (لَهُمُ البُشري فِي الحَيوةِ الدُّنيا وَ فِي الاخِرَةِ)(1) آمده است كه: بشارت

در دنيا همان روياي حسنه و خوب است كه مومن مي بيند، و بشارت در آخرت هم هنگام مرگ مي باشد(2).

رويا در روايات

درباره خواب ديدن و رويا اعتبار، اهميت و تأويل آن اخبار و رواياتي از پيامبر مكرم و ائمه معصومين عليه السلام رسيده است كه برخي از آن ها را ذكر مي كنيم:

1-علي عليه السلام مي گويد: از رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم سوال كردم:

*****

1-سوره يونس: 64.

2-بحارالانوار: 159ح 4.

{صفحه 37}

چگونه است كه شخص مي خوابد و خوابي مي بيند كه گاه حق است و گاهي باطل و نادرست است؟ رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم فرمود: يا علي! هيچ بنده اي نيست مگر هنگامي كه مي خوابد، روح او به سوي پروردگار عروج مي كند؛ پس هر چه را در آن حالت مشاهده كند، حق است و هنگامي كه روح او به جسدش باز مي گردد آنچه را روح در آن حالت مشاهده كند، اضغاث احلام است و اعتباري ندارد(1).

2-از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده است: كه هنگامي كه زمان نزديك شود(2) روياي مومن دروغ و كذب نخواهد بود و آن كس كه در گفتار راستگوتر است خواب و روياي او نيز راست تر مي باشد(3).

3-حضرت رضا عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم چون صبح مي شد به اصحاب خود مي فرمود: آيا نزد شما مبشّرات است ومراد آن حضرت از مبشرات رويا و خواب بود(4).

4-ابوقتاده از رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم نقل كرده است كه آن حضرت

*****

1-امالي شيخ صدوق: 89 بحار الانوار: 158/58.

2-مراد از نزديك شدن زمان

ممكن است نزديك شدن طول شب و روز در بهار و پائيز و يا نزديك شدن قيامت باشد.

3-امالي شيخ 386 م 13ح 94، و بحار الانوار: 172/58.

4-روضه كافي: 90ح 59، و بحار الانوار: 177/58.

{صفحه 38}

فرمود: روياي صالحه بشارتي از طرف پروردگار است و آن جزئي از اجزاي نبوت مي باشد(1).

5-سعد بن ابي خلف از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: خواب بر سه گونه است:

1-مژده اي از جانب خداوند براي مومن 2-بيم دادن و ترساندن از طرف شيطان 3-خواب هاي آشفته و پريشان(2). 6-در توحيد مفضل حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد : اي مفضل! در روياها انديشه كن كه چگونه تدبير و تنظيم شده است و راست و دروغ آن ها به هم آميخته است. اگر همه آن ها راست مي بود، همه مردم همانند انبياء مي گشتند؛ و اگر همه آن ها دروغ مي بود، براي روياها منفعتي به جاي نمي ماند، بلكه رويا به يك امر بي معني تبديل مي گشت، پس برخي از روياها راست و درست است تا مردم از آن نفع برند و به سوي مصلحتي هدايت شده يا از ضرري دوري نمايند، و بيشتر آن ها نادرست است تا اين كه مردم تنها به رويا و خواب اعتماد نكنند(3).

7-در حديث ديگري آمده است كه وحي قطع شد ولي نويدها باقي مانده است و آن، خواب صالحان و صالحات

*****

1-بحارالانوار: 192/58 و الدرالمنثور: 312/3

2-روضه كافي:90 ح 61.

3-بحار الانوار: 183/58 ح 49.

{صفحه 39}

است (1).

8-در كتاب تعبير از ائمه اطهار عليه السلام نقل شده است: خواب مومن صحيح و درست مي باشد زيرا نفس او پاك و

يقين او صحيح است و روح او هنگام خواب با ملائكه ملاقات مي كند. پس روياي مومن به منزله و حيي از خداوند عزيز و جبار است(2).

تاويل و تعبير خواب

همان گونه كه قبلاً ذكر شد، برخي از خواب ها نياز به تعبير و تأويل ندارد و آنچه را شخص در عالم رويا مي بيند، واضح و گويا مي باشد، چنانچه در حديث آمده است كه رسول خدا صلي الله و عليه واله وسلم بسيار خواب مي ديدند و آنچه در خواب مشاهده مي نمودند بسيار روشن و واضح همانند سپيده صبح بود(3).

ولي برخي ديگر از خواب ها از آن جهت كه نتيجه وساوس شيطان و يا افكاري است كه انسان قبل از خواب داشته و همان افكار در خواب در قالب صحنه هايي براي او مجسم مي شود، بي اعتبار است و اين گونه خواب ها نياز به تعبير ندارد.

*****

1-جامع الاخبار: 490 ح 1365وبحار الانوار: 176/58.

2-جامع الاخبار: 490 ح 1364.

3-سفينة البحار: 494/1

{صفحه 40}

دسته سوم خواب هايي است كه واقعيت دارد و از نوع دوم نيست و لكن شخص در اين كه پيام آن خواب چيست، متحير مي ماند و نمي داند مقصود و منظور از آن خواب چه بوده است. اينگونه خوابها داراي تعبير و تأويل است كه بايستي افراد عارف و آگاه آن را تأويل و تعبير نمايند.

البته علم تأويل و تعبير خواب از غوامض علوم و از جمله اسرار نهفته و رازهاي پنهان است كه هر كسي آن را نمي داند، مثلاً شخصي كه خواب خود را در زندان براي حضرت يوسف عليه السلام شرح داد، گفت: من در خواب ديدم كه نان روي سر

خود حمل مي كنم و مرغان هوا آن را مي خورند. يوسف عليه السلام فرمود: تو را بر دار كشند و مرغان هوا سر تو را بخورند. اما اين كه يوسف عليه السلام از كجا فهميد كه او را به دار خواهند زد و مرغان عوض نان كه آن شخص در خواب ديده بود روي سر خود حمل مي كند، سر آن شخص را خواهند خورد، امري بسيار مبهم و پيچيده است. خداوند تأويل و تعبير خواب را به هر كس كه خواهد عنايت مي كند همان گونه كه به حضرت يوسف عليه السلام اعطاء نمود. در قرآن كريم آمده است (وَ كَذلِكَ يَجتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلَّمُكَ مِن تَأوِيلِ الاَ حادِيثِ)(1)؛ وبدين سان پروردگارت تو را برگزيند وعلم تعبير خواب تو را بياموزد.

*****

1-سوره يوسف: 6.

{صفحه 41}

در پاسخ آن دو نفر زنداني فرمود:(لا يَأ تِيكُما طَعامٌ تٌرزَقانِهِ اِلّا نَبَأ تُكُما بِتَأوِيلِهِ قَبَل اَن يَاتِيكُما ذلِكُما مِمّا عَلَّمَنِي رَبَّي)(1)

پيش از آنكه جيره غذايي شما فرا رسد شما ار از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت، اين دانشي است كه پروردگار به من آموخته است. (وَ رَفَعَ اَبَوَيهِ عَلَي العَرشِ وَ خَرُّوا لَُه سُجَّداً وَقالَ يا اَبَتِ هذا تَأويلُ رُويايَ مِن قَبلُ قَد جَعَلَها رَبَّي حَقّاً)(2).

البته ممكن است پروردگار متعال به كسي كه نافرماني نكند . مرتكب معاصي نشود نورانيتي بدهد و قلب او را به گونه اي طاهر شود كه حجابها را كنار زده و با ملكوت عالم ارتباط برقرار كرده و بتواند خواب را تعبير كند. اين مضمون در روايتي از حضرت باقر عليه السلام وارد شده است: «ما اَخلَصَ عَبٌد الاِ يمانَ بِاللهِ اَربَعِينَ يَوماً- اَوقالَ-

ما اَجمَلَ عَبدٍ ذَكَرَ اللهُ اَربَعِينَ يَوماً اِلاّ زَهَّدَهُ اللهُ فِي الدُّنيا وَ بَصَّرَهُ دائَها وَ دَوائَها وَ اَثَبتَ الحِكمَةَ فِي قَلبِهِ وَ اَنَطقَ بِها لِسانَهُ(3)؛ هيچ بنده اي ايمان را براي خدا چهل روز خالص نكند و يا فرمود: چهل روز ياد خدا را نيكو نگرداند، مگر اين كه خداوند در دنيا او را زاهد گرداند و درددرمان دنيا را به او نشان دهد و حكمت را در قلب او ثابت و بر زبان او جاري نمايد»

*****

1-سوره يوسف:37.

2-سوره يوسف:100.

3-سفينة البحار: 504/1.

{صفحه 42}

بنابراين تعبير خواب علمي موهبتي و اعطائي از جانب خداوند است كه هر كس قابليت لازم در او پديدار شود، پروردگار آن علم را به او اعطاء مي نمايد. حضرت يوسف عليه السلام از معصيت پرهيز كرد و وقتي همسر عزيز مصر به او گفت «هيت لك؛ به سويم پيش آي» فرمود: مَعاذَ اللهِ اِنهُ رَبَّي اَحَسنَ مَثوايَ اِنَّهُ لا يفُلح ُالظّالِمُونَ به خدا پناه مي برم! او پروردگار من است و مرا گرامي داشته و هرگز ستمگران رستگار نمي شوند»(1). خداوند نيز علم تعبير خواب را به او عنايت فرمود و او را صاحب ملك و قدرت نمود. در احوال ابن سيرين كه يكي از تعبير كنندگان خواب است، آمده است كه او نيز به سبب امتناع از ارتكاب معصيت، آگاه به تعبير خواب گشته است. نقل شده است شخصي نزد او آمد و به او گفت: در خواب ديدم كه بر دهان مردم مهر مي زنم. ابن سيرين در پاسخ گفت: تو اذان مي گويي و موذن هستي. مرد گفت: آري. ابن سيرين گفت: تو در ماه رمضان قبل از وقت،

اذان مي گويي و روزه داران را قبل از طلوع فجراز خوردن باز مي داري. آن شخص گفت: صحيح است. هم چنين شخص ديگري به او گفت: در خواب ديدم كه گوهر و جواهرات را بر گردن خنزيرها مي افكنم. ابن سيرين به او گفت: تو حكمت را به غير اهلش مي آموزي، مرد گفت: چنين

*****

1-سوره يوسف: 23.

{صفحه 43}

است(1). به هر حال بايستي خواب را كسي تعبير كندكه عارف و آگاه به تعبير باشد و بداند آن صوري كه در حال رويا براي خواب بيننده مجسم مي شود، نشانه و علامت چيست. در يافتن مقصود از صحنه هايي كه در خواب براي افراد مجسم مي شود. بسيار امر مهم و دشواري مي باشد و هركس نمي تواند آن را درك نمايد، لذا در روايات از اين شخص خواب خود را براي افراد و اشخاص ناآگاه نقل نمايد، نهي شده است مگر آن كه شخص، صالح و آگاه به تعبير و تأويل خواب باشد. امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم روايت كرده كه آن حضرت فرمود: خواب مومن به پرنده اي ميان زمين و آسمان مي ماند كه بر سر صاحبش بال مي گشايد تا وقتي كه خودش يا فردي مانند خودش آن را تعبير نمايد. و هنگامي كه خواب تعبير شد آن پرنده به زمين آيد. پس خواب را جز براي شخص عاقل و خردمند بازگو نكنيد(2).

معمر بي خلاد گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام شنيدم كه فرمود: چه بسا من خوابي ببينم و خودم آن را تعبير مي كنم، و خواب به هر گونه كه تعبير شود، همان

طور صورت مي گيرد(3).

*****

1-بحار الانوار: 206/58.

2-روضه كافي: 336ح 527.

3-روضه كافي: 335ح 527.

{صفحه 44}

ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم فرمود: خواب و رويا را نبايد نقل كرد مگر براي شخص مومني كه از حسد و ستم به دور باشد(1).

هم چنين انس بن مالك از رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:«الرُّويا لاَِوَّلِ عِبارَةٍ؛ تعبير خواب همان اولين تعبير است. و باز از رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم نقل شده است كه فرمود:«لا تَقُصَّها اِلاّ عَلي حَبِيبٍ اَو لَبِيبٍ؛ خواب را به جز براي دوست و انسان عاقل نقل مكن» (2).

البته همان گونه كه قبلاً ذكر شد تمام خواب ها و روياها از حقيقت و واقعيت برخوردار نيست بلكه اكثر آن ها از جمله خواب هاي آشفته و افكاري است كه در بيداري ذهن شخص را به خود مشغول ساخته و در نتيجه همان افكار در هيئت هاي مختلفي درخواب براي او ظاهر مي گردد كه اين گونه خواب ها تأويل و تعبير ندارد. از حضرت عسكري عليه السلام نقل شده كه فرمود:«مَن اَكَثَرَ المَنامَ رَأي الاَ حلامَ(3)؛ هر كس زياد بخوابد خواب هاي آشفته و بي اعتبار مي بيند» و از جابر بن عبدالله نقل شده است: هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم ايراد خطابه مي نمودند،

*****

1-روضه كافي 336ح 530.

2-سكردان سلطان:410.

3-بحار الانوار: 190/58ح 56.

{صفحه 45}

مردي از جاي برخاست و گفت: يا رسول الله، من در خواب ديدم گويا سرم قطع شده و حركت كرده و مي غلطد و من خودم او را دنبال

مي كنم. رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم فرمود: آنچه شيطان تو را به آن مشغول ساخته براي ديگران باز گو مكن، سپس فرمود: هنگامي كه شيطان يكي از شما را در خواب به سرگرمي مشغول ساخت، آن را براي كسي نقل نكنيد(1).

مرحوم مجلسي مي گويد: بيشتر خواب ها به اختلاف اشخاص و حالات و زمان ها متفاوت مي شود و لذا علم تأويل و تعبير خواب از جمله معجزات انبياء و اولياء عليه السلام است و براي غير آن ها به جز بهره و نصيب كمي نيست. اما خواب هاي آشفته كه منشأ آن غذا و امور مربوط به بدن انسان است، با تجربه هاي فراوان و مستمر تعبير مي شوند. آن گاه نقل مي كند: مردي نزد پدرم آمد، در حالي كه ناراحت و مهموم بود، گفت: من در خواب ديدم شير سفيدي كه برگردنش مار سياهي بود، بر من حمله برد و اراده كشتن مرا داشت. پدرم رحمه الله به او گفت شايد غذاي ديشب تو كشك يا رُب انار بوده است. گفت: آري! پدرم گفت: باكي بر تو نيست، اين دو غذا آن صورت را در خواب براي تو مجسم كرده است(2).

*****

1-بحارالانوار: 211/58.

2-بحارالانوار: 233/58.

{صفحه 46}

آداب خواب ديدن

براي خوابيدن آداب و شروطي است كه رعايت آن ها در اين كه شخص، خواب مورد نظر خود را ببيند تأثير دارد. اين آداب در برخي كتاب ها همچون«دارالسلام» محدث نوري رحمة الله عليه ذكر شده است، كه هر كس بخواهد مي تواند به آن جا مراجعه نمايد. آنطوري كه در برخي از روايات آمده است زمان ديدن رويا امري است كه در صحت و

درستي خواب نقش دارد. برخي از ارباب تعبير خواب گفته اند: روياي شب قوي تر از روياي روز مي باشد و درست ترين ساعات رويا، وقت سحر است(1). و از ابو سعيد روايت شده است كه او گفت:«اَصدَقُ الرُّويا بِالاَ سحارِ(2)؛ درست ترين خواب آن است كه شخص در هنگام سحر مي بيند». هم چنين از دينوري نقل شده است: خواب هايي كه اول شب ديده مي شود، تعبير آن به طول مي انجامد؛ اما در نصف دوم شب، خواب زودتر تعبير مي شود؛ و سريع ترين خواب ها در منظر تأويل و تعبير، خواب وقت سحر و خصوصاً هنگام طلوع فجر است(3).

*****

1-بحارالانوار: 194/58.

2-بحارالانوار: 195/58.

3-بحارالانوار:195/58.

{صفحه 47}

و از حضرت صادق عليه السلام نقل شده است كه ايشان فرمود:«اَسرَعُها تَأَوِيلاً رُويا القَيلُولَةِ؛ سريع ترين خواب ها از نظر تعبير خواب به هنگام قبل از ظهر است كه آن را قيلوله گويند»(1).

*****

1-بحارالانوار: 195/58.

{صفحه 48}

روياي پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله وسلم

قبل از جنگ احد، رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم در خواب ديدند كه گويا در ميان زرهي محكم هستند و سر شمشيرشان شكسته، و گروهي گاوي را ذبح مي كنند و دسته اي ديگر قوچي را تعقيب مي نمايند. اصحاب را گفتند: تأويل اين خواب چيست؟ فرمود: اما آن زره محكم، مدينه مي باشد كه در آن خواهيد ماند و اما آن آن آثار شكستگي كه در شمشيرم بود، نشانه مصيبتي است كه بر من وارد خواهد شد، و آن گاوي را كه مي كشتند همانا نشانه كشته شدن جمعي از اصحاب من است، و اما آن قوچ همان «كبش الكتيبه»(1) است كه آن را خواهيم كشت(2).

*****

1-مراد طلحة بن ابي طلحة از

مردان قبيله بني عبدالدار است و در احد پرچم كفار در دست او بود و از شجاعان عرب محسوب مي شد كه به دست اميرالمومنين علي عليه السلام كشته شد.

2-سفينة البحار: 494/1.

{صفحه 49}

خواب امام حسين عليه السلام

پس از هلاكت معاويه و نامه يزيد به حاكم مدينه مبني بر بيعت گرفتن از امام حسين عليه السلام آن حضرت از بيعت امتناع كرد و شب هنگام كنار تربت پيامبر اكرم صلي الله عليه واله وسلم آمد و گفت: خدايا! تو را به حق اين قبر و آن كس كه در آن مدفون است، سوگند مي دهم كه هر چه رضا و خوشنودي تو در آن است، برايم برگزيني! آن گاه كنار قبر پيامبرصلي الله عليه واله وسلم گريست و نزديك صبح سرمبارك خود را روي قبر نهاد و به خواب رفت. در خواب رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم را با گروهي از ملائكه ديد كه به سوي او آمد و او را در آغوش كشيد و به سينه چسبانيد، و ميان چشمانش را بوسيد و فرمود: حبيب من اي حسين! گويا تو را مي بينم كه به زودي به خون آغشته مي شوي و تو را در زميني به نام كربلا به قتل مي رسانند و تو در آن هنگام تشنه خواهي بود. ايشان گروهي از امت من هستند كه آرزوي شفاعت مرا دارند ولي خدا شفاعت مرا روزي آن ها نگرداند. حبيب من اي حسين! پدر و مادر و برادرت نزد من مي باشند و مشتاق ديدار تو هستند.«وَاِنَّ لَكَ فِي الجنِانِ لَدَرَجاتٌ لَن تنَالَها اِلاّ بِالشَّهادَةِ؛ براي تو در بهشت درجاتي خواهد بود كه جز با

شهادت بدان نخواهي رسيد». پس امام عليه السلام به جدش پيامبر نظاره كرد و گفت: اي جد بزرگوار! مرا حاجتي به رجوع به دنيا نيست، مرا گرفته، در جايگاه ابدي خود وارد

{صفحه 50}

كن! رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم به او فرمود: بايستي به دنيا بازگردي تا شهادت و آنچه خداوند از ثواب و پاداش عظيم براي تو نوشته است نصيب تو گردد. تو و پدرت علي برادرت حسن و عمويت جعفر و عموي پدرت حمزه، روز قيامت در زمره واحدي محشور خواهيد شد تا به بهشت وارد گرديد(1).

خوابي ديگر

عقبة بن سمعان(2) گويد:شب هنگام از قصر بني مقاتل كه يكي از منازل بين راه مكه و كوفه بود، حركت كرديم و ساعتي طي طريق نموديم. امام حسين عليه السلام سر مبارك خود را روي زين اسب گذاشت و خواب مختصري رفت سپس سر برداشت و فرمود«اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ وَ الحَمدُللهِ رَبَّ العالَمِينَ» و اين سخن را دو يا سه بار تكرار كرد. فرزند بزرگوارش علي بن الحسين عليه السلام روي به سوي پدر كرد و گفت: پدرجان! براي چه خدا را حمد كردي و آيه استرجاع را خواندي؟ حضرت فرمود: اي فرزندم! مختصري خوابم برد، سواره اي بر اسب ديدم كه مي گفت: اين گروه مي روند و مرگ هم در پي ايشان در حركت

*****

1-بحارالانوار: 328/44.

2-عقبة بن سمعان غلام رباب همسر امام حسين عليه السلام و از جمله كساني است كه در كربلا كشته نشد و برخي از رويدادها را نقل كرده است.

{صفحه 51}

است. پس دانستم كه اين، خبر مرگ ماست. علي بن الحسين عرض كرد: اي پدرجان! خداوند تو را

از بدي و پريشاني حفظ كند؛ مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: آري! سوگند به آن كس كه بازگشت همه بندگان به سوي اوست ما بر حقيم. علي بن الحسين گفت: در صورتي كه حق با ماست ما را با كي نيست كه در راه خدا كشته شويم. امام عليه السلام او را دعاي خير كرد(1).

خوابي ديگر در عصر تاسوعا

روز تاسوعا هنگام عصر امام عليه السلام در حالي كه شمشير در دست مباركش بود جلوي خيمه نشسته و بر زانوي خودسر نهاده كه ناهاگاه چشم آن حضرت را خواب ربود. در همان وقت فرمان جنگ از طرف عمر بن سعد به سپاه كوفه داده شد؛ زينب عليه السلام همهمه دشمن را شنيد و نزد امام عليه السلام آمد و عرضه داشت: اي برادر! آيا صداي سپاه دشمن را نمي شنوي كه نزديك شده اند؟ امام عليه السلام سر برداشت و فرمود: هم اينك رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم را در خواب ديدم در حالي كه پدرم علي و مادرم فاطمه و برادرم حسن عليه السلام با او بودند و به من فرمودند: اي حسين! به زودي نزد ما خواهي آمد(2).

*****

1-ارشاد مفيد: 82/2 .

2-لهوف: 108 .

{صفحه 52}

خواب سحر عاشورا

امام حسين عليه السلام و اصحاب ايشان، شب عاشورا نخوابيده به دعا و ذكر و نيايش و نماز و تلاوت قرآن مشغول بودند، هنگام سحر امام عليه السلام كمي خواب رفتند. آن گاه كه بيدار شدند، فرمودند: مي دانيد كه هم اكنون در خواب چه ديدم؟ گفتند: چه ديده اي اي پسر رسول خدا؟ فرمود: سگ هايي را مشاهده كردم كه بر من حمله مي كنند، در ميان آن ها سگي را ديدم كه بيشتر بر من حمله ور وبه پيسي مبتلابود. من گمان دارم آن كس از اين جماعت كه عهده دار كشتن من شود، مردي است كه به پيسي مبتلا مي باشد. آن گاه فرمود: جدم رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم را در خواب ديدم كه با گروهي از اصحاب خود

همراه بود و آن حضرت به من فرمود: اي فرزندم! تو شهيد آل محمد خواهي بود. اهل آسمان ها و كرّوبيان به سبب تو بشارت داده شده اند و تو افطار را شب هنگام نزد ما خواهي بود. پس شتاب كن و تأخير مينداز. ملكي را مي بينم كه از آسمان فرود آمده تا خون تو را در شيشه اي سبز رنگ قرار دهد(1).

*****

1-مقتل الحسين خوارزمي: 252/1.

{صفحه 53}

رؤياي سدير صيرفي

حنان بن سدير مي گويد: از پدرم شنيدم كه او مي گفت: رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم را در خواب ديدم. در برابر ايشان طّبقي بود كه حوله اي روي آن را پوشانده بود. من نزديك رفتم و سلام كردم و جواب شنيدم. آن حضرت روپوش طبق را برداشت، ديدم كه رُطب و خرماي تازه در آن طبق است و آن حضرت از آن تناول نمود. عرض كردم: يا رسول الله! خرمايي به من مرحمت فرماييد. آن حضرت يك دانه خرما به من دادند و من هم آن را خوردم و سپس عرض كردم: يا رسول الله ! خرمايي ديگر به من مرحمت فرماييد. پس آن حضرت خرماي ديگري به من دادند. آن را نيز خورده و گفتم: خرماي ديگري به من بدهيد. خرماي ديگري به من دادند كه آن را نيز تناول نمودم تا اين كه هشت دانه خرما از آن حضرت گرفته و خوردم و باز طلب كردم. آن حضرت فرمودند: كافي است. از خواب بيدار شدم و فرداي آن شب به خدمت جعفر بن محمدالصادق عليه السلام رفتم و همان صحنه اي كه ديشب در خواب ديده بودم عيناً مشاهده كردم. ديدم

طبقي كه با حوله روي آن پوشيده شده، نزد حضرت صادق عليه السلام است. پس سلام كردم، آن حضرت جواب سلام مرا دادند، سپس روپوش طبق را برداشته، ديدم خرماي تازه درآن طبق مي باشد و آن حضرت به تناول كردن از آن مشغول شدند. من از آن صحنه در

{صفحه 54}

شگفت شده، به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم! مرا خرمايي مرحمت فرمائيد. آن حضرت يك دانه خرما به من مرحمت فرمودند. آن را خورده، سپس خرماي ديگري را در خواست كردم، آن حضرت به من دادند تا اين كه تعداد خرماها به هشت دانه رسيد. باز خرماي ديگري را مطالبه كردم، آن حضرت به من فرمود: جدم رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم اگر بيش از هشت خرما به تو داده بودند، من هم مي دادم و به خوابي كه شب گذشته ديده بودم، اشاره كردند. آن گاه من خواب خود را براي حضرت نقل كردم و ايشان تبسّمي كردند همانند لبخند كسي كه از جريان آگاه بوده است(1).

خواب صفيّه

صفيه دختر حييّ بن اخطب يكي از بزرگان يهود و همسر مردي از يهود خيبر به نام كنانة بن ربيع و ساكن در قلعه خيبر

*****

1-امالي شيخ طوسي:114/م 4 ح 28.

*.او صفيه دختر حيي بن اخطب و از اولاد هارون برادر موسي بن عمران عليه السلام مي باشد و در جنگ خيبر اسير شد. جابر مي گويد: در جنگ خيبر صفيه را نزد رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم آوردند و برادر و همسر صفيه كشته شده بودند. رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم او را مخير كرد كه يا او را آزاد

كرده و نزد اهلش روانه سازد و يا اين كه اسلام آورده و همسر آن حضرت شود. صفيّه همسري رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم را اختيار كرد و اسلام آورد. صفة الصفوة: 36/2م 133.

{صفحه 55}

بود. او مي گويد: قبل از جنگ خيبر و فتح قلعه هاي آن، در يكي از شب ها خواب ديدم كه ماه از آسمان در دامان من قرار گرفت. هنگامي كه از خواب بيدار شدم، خواب خود را براي همسرم نقل كردم.

او پس از شنيدن خواب من، گفت: اين خواب جز اين نيست كه تو آرزو و تمناي سلطان حجاز محمد صلي الله عليه و اله وسلم را داري، پس از آن سيلي محكمي به روي من زد كه از اثر آن صورتم كبود شد.

هنگامي كه صفيه را نزد پيامبر آوردند، رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم از اثر كبودي كه در صورت او به جاي مانده بود، سوال كرد. صفيه به پيامبر عرض كرد: اين اثر سيلي همسرم كنانه بن ربيع است كه پس از نقل خوابم بر صورتم زد(1).

احترام به مادحين اهل بيت عليه السلام

حسين بن حجاج از شعراي عرب زبان قرن چهارم هجري است. هنگامي كه عضدالدوله ديوار حرم مطهر حضرت امير المومنين علي عليه السلام را ساخت، حسين بن حجاج وارد روضه شريف آن حضرت گرديد و در محضر سيد مرتضي علم الهدي و عضد الدوله شروع به خواندن قصيده اي كرد كه بيت اول آن،

*****

1-سيره ابن هشام: 350/3با كمي اختلاف.

{صفحه 56}

چنين است:

يا صاحِبَ القُبَّةِ البَيضاءِ عَلَي النَجَفِ***مَن زارَ قَبرَكَ وَ استَشفي لَدَيكَ شُفِي(1)

و اشعار را به جايي رساند كه در هجاء و مذمت دشمنان اهل بيت بود.

سيد مرتضي او را از خواندن آن ابيات نزد قبر امام عليه السلام نهي كرد و او نيز ساكت شد و بقيه اشعار را نخواند. در آن شب حسين بن حجاج در خواب امام اميرالمومنين عليه السلام را ديد كه آن حضرت به او فرمود: آزرده خاطر مباش از اين كه سيد مرتضي تو را از خواندن بقيه اشعارت منع كرد. ما نزد او فرستاده تا از تو عذر خواهي كند و تا او نزد تو نيامده، لازم نيست تو به سراغ او بروي. در همان شب سيد مرتضي رحمه الله نبي اكرم صلي الله عليه واله وسلم را در خواب مي بيند، در حالي كه ائمه طاهرين عليه السلام اطراف آن حضرت نشسته اند. پس سيد مربضي رحمه الله برابر پيامبر مي ايستد وسلام مي كند. لكن متوجه مي شود كه پيامبر خدا وائمه طاهرين عليه السلام آن توجه و عنايت خاص را به او ندارند. سيد مرتضي عرض مي كند: اي مواليان من! من بنده و فرزند شما هستم! چه شده كه من مستحق اين بي مهري شده ام؟ به او مي فرمايند: بدين جهت كه شاعر ما ابن حجاج را آزرده خاطر نمودي. بايستي نزد او رفته، از او عذر خواهي نمايي و او را نزد

*****

1-اي صاحب گنبد نوراني در نجف، هر كس تو را زيارت كند و شفا جويد شفا يابد.

{صفحه 57}

سلطان مسعود بن بابويه برده، و عنايت و شفقت مارا درباره اين حجاج به اطلاع او برساني. پس از آن كه سيد از خواب بر مي خيزد، همان ساعت حركت كرده نزد حسين بن حجاج مي آيد و درب خانه

او را مي زند. ابن حجاج مي گويد: اي سرور من! آن كسي كه تو را نزد من فرستاده است، مرا امر نموده كه نزد تو نيايم تا تو به سراغ من آيي. سيد مرتضي مي گويد: شنيدم و اطاعت مي كنم. پس سيد وارد منزل ابن حجاج مي شود و از او عذر خواهي نموده، او را نزد سلطان برده، قصه خواب را براي او نقل مي نمايد. پس سلطان ابن حجاج را مورد اكرام و انعام قرار مي دهد و امر مي كند كه قصيده اش را بخواند(1).

خواب آية الله محلاتي و اهميت زيارت عاشورا

مرحوم آية الله حاج ابوالحسن حدائق نقل كردند كه: پس از فوت مرحوم آية الله آقاي حاج ميرزا ابراهيم محلاتي(2) به

*****

1-ادب الطف: 157/2.

2-آية الله حاج ميزا ابراهيم محلاتي از جمله تلامذه و شاگردان بنام مرحوم آية الله ميرزاي شيرازي و يكي از اساتيد مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي بوده است. هنگامي كه ميرزاي بزرگ، نامبرده را ظاهراً بنا به درخواست مردم شيراز به آن شهر مي فرستد، مي فرمايد: گويا من نجفي را به شيراز فرستادم. نقل از آقاي حجة الاسلام حدائق، 18ذيقعده سال 1422 هجري قمري در مدينه منوره.

{صفحه 58}

عتبات عاليه و نجف اشرف مشرف شدم. در مجلسي كه با مرحوم آية الله آقاي حاج سيد عبدالهادي شيرازي بوديم، صحبت از خصوصيات علمي و اخلاقي مرحوم آية الله حاج ميرزا ابراهيم محلاتي به ميان آمد. مرحوم آية الله آقاي حاج سيد عبدالهادي شيرازي فرمود: در همان هفته اي كه آية الله محلاتي به رحمت ايزدي پيوست، شبي من ملك الموت را به صورت جوان خوش سيمايي در خواب ديدم در حالي

كه شاخه گلي بسيار زيبا و معطر در دست داشت. از ملك الموت سوال كردم: از كجا مي آيي؟ جواب داد: از شيراز! باز از او پرسيدم چه كسي را قبض روح كرده اي؟ ملك الموت پاسخ داد: آقاي ميرزا ابراهيم محلاتي را قبض روح نمودم. سوال كردم: چگونه ايشان را قبض روح كردي؟ ملك الموت در جواب گفت: با اين شاخه گل! من باز سوال كردم: مقام و مرتبه آقاي حاج ميرزا ابراهيم محلاتي چگونه است؟ ملك الموت پاسخ داد: همين اندازه بگويم كه جبرئيل با افواج ملائكه به استقبال او آمدند. باز پرسش نمودم: اين احترام و استقبال به اعتبار چه خصوصيتي بوده است؟ ملك الموت جواب داد: ايشان به زيارت عاشورا همان گونه كه وارد شده است، مداومت داشتند و هر روز مي خواندند و هيچ گاه زيارت عاشوراي ايشان ترك نگرديده.

{صفحه 59}

دقت در نگهداري وقف

فرزند مرحوم محدث قمي جناب حجة الاسلام آقاي حاج ميرزا محسن محدث زاده براي اين حقير نقل كردند كه: پس از ماجراي كشف حجاب در زمان رضاخان من به همراه پدرم و ديگر اعضاي خانواده از مشهد به عتبات عاليات و نجف اشرف رفته و در آن جا ساكن شديم. پدرم مرحوم محدث قمي در آن وقت مشغول گردآوري سفينة البحار بود و اين تأليف قريب بيست سال به طول انجاميد. در آن زمان تهيه همه مصادر مشكل بود و براي گرد آوري سفينة البحار به كتاب بحارالانوار مرحوم مجلسي رحمه الله نياز مُبرمي بود. يكي از آقايان در نجف به نام آقاي سيد عبدالغفار مازندراني كتاب هاي موقوفه زيادي در اختيار داشت، كه پدرم محدث قمي كتاب بحارالانوار

و بعضي از كتب ديگر را به صورت عاريه از ايشان گرفته بود. پدرم بسيار سعي مي كرد كه از اين كتاب هاي وقفي درست نگهداري كند و حتي پارچه اي زير كتاب ها قرار مي داد كه آسيبي به آن ها وارد نگردد. اين كتاب ها نزد ما بود تا اين كه پدرم از دنيا رفت. پس از فوت ايشان به فاصله كوتاهي آقاي سيدعبدالغفار روزي مرا ديد و گفت: شما كتاب هاي موقوفه را احتياج داريد؟ من در جواب گفتم: نياز نداريم. گفت: پس آن ها را تدريجاً بياوريد.

{صفحه 60}

آقاي محدث زاده نقل كرد: من هر وقت كه ممكن مي شد مقداري از آن كتاب هاي موقوفه را از منزل برداشته و نزد آقاي سيد عبدالغفار مي بردم و به ايشان تحويل مي دادم. يك روز بعد از ظهر هنگامي كه براي درس مي رفتم، چهار جلد از بحار الانوار-جلد دهم و يازدهم و دوازدهم و سيزدهم- را كه در يك جلد بود، برداشته، زير دستم گذاشتم و براي تحويل به آقاي سيد عبدالغفار بردم؛ ناگهان كتاب از دستم افتاد و مقداري خاك آلوده شد من كتاب را برداشتم و نگاهي به پشت سر كردم كه كسي نباشد؛ ديدم كسي نيست، كتاب را با عباي خود پاك كردم و بردم به آقاي سيد عبدالغفار تحويل دادم. نزديك غروب همان روز به منزل مراجعت كردم؛ ديدم برادرم آقاي ميرزا علي محدث زاده و مادرم در خانه نشسته اند و نگران هستند. برادرم وقتي مرا ديد، گفت: راست بگو كتاب وقفي را زمين انداختي؟ گفتم: آري! مگر چه شده است؟ برادرم آقا ميرزا علي گفت:

من به مدرسه آية الله سيدكاظم يزدي رفته بودم و هم اكنون از آن جا بازگشتم؛ در بين راه آقا شيخ حسن كلكته اي را ديدم كه مي گفت: پدرت محدث قمي را در خواب ديدم كه بسيار ناراحت بود. علت ناراحتي ايشان را سوال كردم، گفت: محسن كتاب وقفي را به زمين انداخت.

فرداي آن روز برادرم نزد آقا سيد عبدالغفار رفت و آن كتاب را گرفت و نزد آقاي شيخ كاظم ايرواني برد و پنجاه فلس داد

{صفحه 61}

و آن كتاب را صحافي و اصلاح نمود(1).

خواب مرحوم آية الله نابيني

آية الله آقاي سيد محمد فشاركي از علماي هم عصر ميرزاي بزرگ شيرازي است. و هنگامي كه ميرزا حوزه درس خويش را در شهر سامراء پايه نهاد، مرحوم آية الله فشاركي از نجف به سامراء آمد و پس از وفات مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي مجدداً به نجف اشرف مراجعت نمود. از جمله تلامذه و شاگردان مرحوم آية الله سيد محمد فشاركي، آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائري و آية الله ميرزا حسين ناييني و صاحب وقايه الاذهان مرحوم آقاي شيخ محمدرضا مي باشند.

مرحوم آية الله ميرزاي ناييني پس از رحلت استادش آيه الله فشاركي ايشان را در خواب مي بيند و از ايشان سوال مي كند هنگام وفات به شما چه گذشت؟ و در چه حالي از دنيا به عالم ديگر منتقل شديد؟ آية الله فشاركي در پاسخ مي گويد:فاش كردن اسرار اين عالم مصلحت نيست. آية الله ناييني درخواست مي كند:هر مقدار كه ممكن است، بيان فرماييد. آية الله فشاركي

*****

1-حضرت حجة الاسلام آقاي حاج ميرزا محسن محدث زاده فرزند مرحوم محدث قمي خواب را در تاريخ 21 ذيقعده

سال 1422 روز دوشنبه براي اينجانب در مدينه نقل كردند.

{صفحه 62}

مي گويد: هنگام مرگ براي دو چيز ناراحت بودم؛ ابتدا براي فرزندانم، كه بعد از من چه خواهند كرد؟ زيرا فاقد هرگونه هستي مادي بودند؛ و دوم بدهكاريم به قصّاب محل بود كه از او مقداري گوشت خريده بودم و وجه آن را نپرداخته بودم. در آن لحظه از طرف حق متعال به من الهام شد: حق تعالي هر دو را تكفّل نمود. لذا با آرامش و راحتي جان دادم. هنگامي كه جسد مرا تشييع مي كردند آن قصاب طلب كار براي تشييع من آمد، زير جنازه من رفت و گفت: من اين آقا را بريء الذمّه كرده و بدهكاري او را بخشيدم. مرحوم آية الله ناييني پس از آن كه اين خواب را مي بيند، نزد آن قصاب آمده مي گويد: آيا شما از مرحوم آية الله فشاركي طلبي داريد؟ آن مرد قصاب مي گويد: آري! ولي وقتي به دنبال جنازه او بودم و او را تشييع مي كردم، طلب خود را به او بخشيده و او را بريء الذمّه نمودم(1).

خدعه و فريب

اسماعيل بن عبدالله قرشي گويد: مردي نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت: اي پسر رسول خدا! من در خواب ديدم، گويا از شهر كوفه خارج شدم و به مكاني آمدم كه آن جا را مي شناسم و در آن جا مردي را ديدم از جنس چوب كه بر است چوبين

*****

1-از يادداشت هاي مرحوم آية الله آقاي حاج آقا مرتضي حائري.

{صفحه 63}

سوار و شمشيرش را به من نشان مي داد و من در حالي كه ترسان و هراسان بودم او را مي

نگريستم.

امام عليه السلام به او فرمود: تو قصد داري اموال شخصي را ربوده و زندگي او را تباه سازي، پس بترس از آن خدايي كه تو را آفريده و سپس تو را مي ميراند. آن مرد گفت: گواهي مي دهم علمي نصيب تو گشته كه آن را از معدنش دريافت كرده اي اكنون اي فرزند رسول خدا! آنچه را برايم تفسير و تعبير نمودي به تو خبر مي دهم؛ همانا مردي از همسايگان نزد من آمد و آب و ملك خود را براي فروش به من عرضه كرد، و من تصميم گرفته ام آن را به بهاي بسيار كمي بخرم، چون مي دانم كه جز من كسي طالب آن ها نيست. امام صادق عليه السلام فرمود: آيا اين شخص از كساني است كه ما را دوست مي دارد و از دشمنان ما بيزاري مي جويد؟ عرض كردم: آري اي پسر پيامبر، او مردي با بصيرت و محكم در دين است و من در درگاه خداي عزوجل و پيشگاه شما از تصميمي كه گرفته بودم و قصدي كه داشتم، توبه مي كنم. اكنون اي فرزند رسول خدا! آيا اگر اين شخص از دشمنان شما خاندان بود، فريب او براي من جايز بود؟ حضرت فرمود: نه هرگز! او تو را امين دانسته و در كار خويش به تو اعتماد كرده و از تو خيرجويي نموده است، پس بايد نسبت به او

{صفحه 64}

امين باشي، اگر چه او قاتل و كشنده حسين عليه السلام باشد(1).

حيص و بيص

ابن خلكان گفته است: شيخ نصرالله بن مجلي كه از ثقات اهل سنت است، گويد:در خواب علي بن ابي طالب عليه السلام را ديدم

و به آن حضرت گفتم: يا اميرالمومنين! شما مكه را فتح كرديد و پس از آن اعلام كرديد: هر كس به خانه ابوسفيان داخل شود، در امان است. اما آن ها نسبت به فرزندت حسين در كربلا آن گونه رفتار كردند. اميرالمومنين عليه السلام فرمود: آيا اشعار ابن صيفي(2) را در اين باره شنيده اي؟ من در جواب گفتم: نشنيده ام. فرمود: آن اشعار را از خود او بشنو. شيخ نصرالله گويد: از خواب كه بيدار شدم، و با عجله به سوي خانه حيص و بيص آمدم و او را صدا زدم. او بيرون آمد و من رويا و خواب خود را براي او ذكر كردم. او نعره اي زد و با صداي بلند شروع به

*****

1-روضه كافي 293/ح448.

2-اسم او سعد بن محمد بن سعد بن صيفي تميمي است كه به او حيص و بيص نيز گفته مي شود. سبب اين نامگذاري آن بود كه او روزي مردم را ديد كه در حركت و جنب و جوش هستند، پس گفت: مردم را چه شده كه در حيص و بيص هستند؟ و اين لقب روي او ماند. معناي حيص و بيص شدت و اختلاط است. الكني و الالقاب 337/1.

{صفحه 65}

گريستن نمود و گفت: سوگند به خدا كه اين اشعار را نه بر زيان خود جاري كرده ام نه آن را نوشته ام و نه به كسي نشان داده ام بلكه همين شب گذشته آن ها را سروده ام سپس آن ابيات را براي من خواند:

مَلَكنا فَكانَ الَعفوُ مِنّا سَجِيَّةً***فَلَمّا مَلَكتُم سالَ بِالدّمِ اَبطَحُ

وَحَلَّلتُم قَتلَ الاُ ساري وَ طالَما***غَدَونا عَلَي الَاسري نَعفو وَ نَصفَحُ

فَحَسبُكُم هذا التَّفاوُتُ بَينَنا***وَكُلُّ اِناءٍ

بِالَّذِي فِيهِ يَنضَحُ(1)

خواب شيخ مفيد

مرحوم شيخ مفيد خواب ديد در مسجد خودش يعني مسجد كرخ بغداد نشسته است، و حضرت فاطمه زهرا دختر رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم براو وارد شد و دو فرزند آن حضرت، حسن و حسين عليه السلام در حالي كه كودك را به شيخ مفيد داد و به او فرمود: به اين دو كودك فقه را تعليم كن! شيخ مفيد از خواب بيدار شد و از

*****

1-هنگام امارات ما، عفو و بخشش خصلت ما بود، ولي آن هنگام كه شما به قدرت رسيديد رودخانه خون جاري كرديد. شما قتل اسيران را حلال شمرديد ولي چه بسيار ما بر اسيران دست يافته و از آن ها در گذشتيم.(براي قضاوت) اين تفاوت بين ما و شما كافي است، و از هر ظرفي آنچه در اوست تراوش كند.(وفيات الاعيان:362/2.)

{صفحه 66}

اين رويا بسيار شگفت زده شده بود. فرداي آن شب هنگامي كه شيخ در مسجد كرخ نشسته بود، ناگهان فاطمه دختر ناصر مادر سيد مرتضي و سيد رضي را ديد كه دست دو فرزند كوچك خود را گرفته با برخي از جواري و خدمت گزاران خود وارد مسجد گرديد. پس شيخ مفيد بپاخاست و بر مادر سيد مرتضي و سيد رضي سلام كرد. او به شيخ مفيد گفت: اين دو فرزند را نزد شما آوردم تا به آن ها فقه تعليم كني. شيخ مفيد با مشاهده اين صحنه گريست و ماجراي خواب خود را براي مادر سيد مرتضي و سيد رضي تعريف كرد و تعليم آن دو كودك را عهده دار شد. خداوند متعال نيز بر آن دو كودك لطف و عنايت كرده و دروازه

هاي علوم را بر روي آن ها گشوده تا آن جا كه فضائل آن ها همه جا را پر كرد و آن بركات و آثار آن دو به جاي ماند(1).

نتيجه توسل به امير المومنين عليه السلام

از مرحوم آية الله شيخ حسين مازندراني فرزند مرحوم آية الله آقاي شيخ زين العابدين مازندراني كه از مراجع تقليد گذشته بوده است، نقل شده كه ايشان فرمود: مرحوم پدرم آقاي شيخ زين العابدين، هنگام تحصيل در نجف اشرف از نظر زندگي

*****

1-روضات الجنات: 295/4.

{صفحه 67}

و معيشت بسيار در سختي و مضيقه بوده است. پس به مولي امير المومنين عليه السلام متوسل مي شود و در خواب مي بيند حضرت به او مي فرمايد: اگر در نجف بماني زندگي شما به همين منوال خواهد بود، ولي اگر مي خواهي كه زندگيت خوب شود، به كربلا عزيمت كن. پس آن مرحوم پياده به سوي كربلا حركت مي كند. مردي ثروتمند اهل مازندران كه ساكن كربلا بوده است، در خواب حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام را مي بيند و حضرت به او مي فرمايد: فردا مهماني به اين اسم مي آيد و امام عليه السلام نام اصلي شيخ زين العابدين را هم در خواب به آن مرد مي گويد، و به آن مرد مي فرمايد: شما موظفيد او را پذيرايي كنيد! و گمان مي كنم كه حضرت به او فرمود: دختر خودرا هم به او تزويج كن. آن مرد ثروتمند صبح هنگام كنار دروازه شهر مي آيد تا به آن نشاني كه حضرت اباعبدالله عليه السلام در خواب به او داده بودند، مهمان را پيدا كند؛ تا اين كه آية الله شيخ زين العابدين را پيدا كرده و

به او مي گويد: بايد شما را به منزل خود ببرم! مرحوم شيخ مي گويد: من بايد به مدرسه بروم و در غير اين صورت راحت نيستم.

آن مرد مازندراني مي گويد: مانعي ندارد و لكن من همين امشب براي شما غذا مي آورم. مرحوم آية الله شيخ زين العابدين به مدرسه اي كه مورد نظرش بوده، مي رود. هنگام شام آن مرد ثروتمند طبقي از غذا كه ظاهراً برنج و مرغ و فسنجان بوده

{صفحه 68}

است، مي آورد. فرزند مرحوم آية الله حاج شيخ زين العابدين مازندراني مي گويد: آن نعمت از آن شب كه براي پدرم غذا آوردند، تاكنون در سفره ما باقي است. مرحوم آية الله حاج آقا مرتضي حائري مي گويد: من پسر مرحوم آية الله شيخ زين العابدين را در قم ديده بودم كه شخصي سفره دار بود و مرحوم والد را مهمان مي كرد(1).

نتيجه توسل به امام حسين عليه السلام

مرحوم آية الله حاج آقا مرتضي حائري رحمة الله عليه از پدرشان مرحوم آية الله شيخ عبدالكريم حائري نقل كردند كه: در اوائل تحصيل در كربلا بودم، يكي از شب هاي وسط هفته در خواب ديدم كسي به من گفت: شب جمعه از دنيا مي روي. و من چون مشغول درس و بحث بودم، اشتغال به امور درس باعث شد كه خوابم را فراموش كردم. روز پنج شنبه رسيد و من با عده اي از رفقايم به يكي از باغ هاي اطراف كربلا رفتيم؛ در آن جا حالت لرزه به من دست داد و بيهوش شدم. دوستانم مرا با همان حال بر مركبي سوار كردند و به منزل آوردند، شب جمعه را در حال بيهوشي و اغماء

سپري كردم. در همان حال بيهوشي متوجه شدم گويا براي گرفتن جان من آمدند. من در دلم به

*****

1-از يادداشت هاي خطي مرحوم آية الله حائري.

{صفحه 69}

حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام متوسل شدم و با خود حديث نفس مي كردم و به آن حضرت مي گفتم: من از مردن خود ناراضي نيستم و حرفي ندارم، بالاخره بايد مرد، ولي فعلاً دستم خالي است شما از خدا بخواهيد كه عمري به من دهد تا عمل خيري انجام دهم. پس از توسل به حضرت، كسي از طرف حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام آمد و گفت: آن حضرت فرمودند: دعا كردم، مستجاب شد. مأمور قبض روح بازگشت و من به هوش آمدم و خوب شدم. مرحوم آية الله حاج آقا مرتضي حائري در ذيل نقل اين جريان اضافه مي كند: خداوند ايشان را آماده كرد تا حوزه علميه قم را تأسيس نمايند(1).

خواب آقاي فريد

باز مرحوم آية الله حاج آقا مرتضي حائري از حاج ميرزا حسن خان دفتري كه منشي آية الله فريداراكي بوده، نقل مي كند: زماني كه مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائري در اراك بودند و آقاي حاج آقا مصطفي فريد از تهران به اراك مراجعت كرده بودند، مرحوم آية الله حائري به ديدن حاج آقا مصطفي مي آيند و آقاي فريد براي آية الله حائري مي گويد: من امسال داستاني دارم و آن اين است كه شبي در خواب ديدم كسي به

*****

1-از يادداشت هاي دست نويس مرحوم آية الله حاج آقا مرتضي حائري.

{صفحه 70}

صورت كربلايي آقا علي كه يكي از اهالي روستاهاي اراك و مردي ظاهر الصلاح و اهل عبادت است، به من گفت: شما امسال

وقت خرمن و درو كردن به ناخوشي سختي گرفتار مي شوي و ممكن است بميري، ولي اگر نمردي عمر طبيعي خود را مي نمايي. من گفتم: كربلايي آقا علي تو از كجا مي داني؟ گفت: من ملكي به صورت آن مرد هستم. حاج آقا مصطفي گفت: فصل خرمن كه رسيد به ناخوشي سختي گرفتار شدم، كه ظاهراً حصبه بوده است و تا مرز مرگ رسيدم، ولي بهبودي يافتم. آية الله حاج مرتضي حائري اضافه كردند: آقاي حاج آقا مصطفي فريد عمر طبيعي خود را نمودند(1).

خواب بوصيري

او از شعراي عرب زبان قرن هفتم هجري و از فحول و اعلام ادب و شعر عربي و صاحب قصيده معروف به «برده» و از اهالي مصر مي باشد. خود او مي گويد: من قصائد و اشعاري در مدح رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم سروده بودم. زماني به بيماري فلج مبتلا شدم و نصف بدنم فلج شد. پس از آن تصميم گرفتم كه قصيده اي را در مدح رسول مكرم صلي الله عليه واله وسلم بسرايم سپس اقدام به نظم شعري كردم كه به «برُده» معروف گرديد، كه برخي از ابيات آن قصيده

*****

1-از سلسله يادداشت هاي مرحوم آية حاج آقا مرتضي حائري.

{صفحه 71}

اين است:

مُحَمدٌ سيّدُ الكونَينِ وَ الثَقَلينِ***مِن عُربٍ و مِن عَجم

فاقَ النَبيِيَّنَ في خَلقٍ وفي خُلُقٍ***وَلَم يُدانُوه في عِلمٍ و لاكَرَم

وَ كلُّهُم مِن رَسُولِ الله مِلُتَمِسٌ***غَرفاً مِنَ البَحر او رَشَفاً مِن الدِيَم

فَهوَ الذي تَمَّ معناهُ وَ صُورَتُهُ***ثُمّ اصطَفاهُ حَبيباً بارِيٌ النَّسَم

مُنَزَّهٌ عَن شَريكٍ في مَحاسِنِهِ***فَجَو هَرُ الحُسنِ فيهِ غَيرُ مُنقَسِمِ(1).

پس از سرودن اين قصيده از خدا خواستم كه مرا عافيت عطا نمايد. من اين قصيده را مكرر

مي خواندم و مي گريستم و دعا كرده، توسل مي جستم. شبي در خواب نبي اكرم صلي الله عليه واله وسلم را ديدم آن حضرت با دست مبارك خود بدنم و موضعي كه فلج شده بود، مسح كرد و بُردي بر روي من انداخت. هنگامي كه از خواب بيدار شدم، ديدم گويا مي توانم حركت كنم، پس از جاي برخاسته و از خانه بيرون آمدم و خواب خود را براي احدي نقل نكردم. در بين راه قصري را ملاقات كردم، او به من گفت: آن

*****

1-ترجمه ابيات چنين است: محمد صلي الله عليه واله وسلم سرور دو جهان و جنّ و انس از عرب و عجم است. برتر از همه انبيا در خلقت و اخلاق بود، اما در دانش و سخاوت هيچ كدام به او نرسيدند. همه به درياي جود رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم و باران رحمت او محتاج و نيازمندند. اوست كه روح و جسمي كامل داشت و خالق انسان ها او را به عنوان حبيب خود برگزيد. او در زيباي هاي خويش بي همتاست و گوهر زيبايي او هرگز تقسيم نمي شود.

{صفحه 72}

قصيده اي كه رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم را مدح كرده اي، مي خواهم. به او گفتم: كدام قصيده را مي گويي؟ گفت: همان قصيده اي كه در حال بيماري سروده اي و اول آن چنين و چنان است. گفتم: تو از كجا مي داني؟ گفت: ديشب در خواب ديدم كه تو در برابر رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم آن قصيده را مي خواندي و پيامبر به آن توجه كرده و در شگفت شد

و بُردي را به تو عطا نمود. پس من آن قصيده را به او دادم و او هم خواب را براي ديگران بازگو كرد، تا اين كه در ميان مردم شايع شد و خبر به صاحب بهاء الدين بن حنا رسيد. او نزد من فرستادم و قسم ياد كرد كه من بايد شعر را بشنوم در حالي كه ايستاده و سر و پا برهنه باشم.

سپس سعدالدين فارقي به درد چشمي مبتلا گرديد كه نزديك بود نابينا شود. او در خواب ديد كسي او را مي گويد: نزد صاحب رفته و بُرده رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم را گرفته بر چشم خود مي گذاري و چشم تو به فرمان خدا عافيت پيدا خواهد كرد. پس او به نزد صاحب آمد و خوابش را ذكر كرد. صاحب به او گفت: من نزد خود از پيامبر صلي الله عليه واله وسلم برده اي را نمي شناسم. سپس مقداري فكر كرده و گفت: شايد مراد قصيده بُرديه بوصيري است. پس از خادم خود خواست تا صندوقي كه قصيده در آن بود، بگشايد و آن را بياورد. هنگامي كه خادم قصيده بوصيري را آورد، سعد الدين فارقي آن را گرفته و بر چشم خود نهاد و چشم

{صفحه 73}

او عافيت پيدا كرد، از اين جهت آن قصيده را بُرده مي نامند(1).

حب علي بن ابي طالب عليه السلام

ابن عباس مي گويد: سلمان فارسي رحمة الله عليه را در خواب ديدم و به او گفتم: سلمان هستي؟ گفت: آري! به او گفتم: تو غلام پيامبر صلي الله عليه واله وسلم هستي؟ گفت: آري! پس لباس ها و زيورهايي را در بر او و تاجي از

ياقوت را بر سر او مشاهده كردم به او گفتم: اي سلمان! آيا اين مرتبه و منزلت حسنه اي است كه خداوند عزوجل به تو عطا كرده است؟ پاسخ داد: آري! به او گفتم: چه چيزي در بهشت بعد از ايمان به خدا رسولش افضل و بهتر از هر چيزي است؟ گفت: در بهشت بعد از ايمان به خدا و رسول او چيزي افضل از محبت علي بن ابي طالب عليه السلام و اقتداء كردن به او نمي باشد(2).

خواب همسر حنظلة بن ابي عامر

حنظلة بن ابي عامر جواني از قبيله خزوج بود و در شب آن روزي كه جنگ احد به وقوع پيوست با دختر عبدالله بن ابي سلول ازدواج كرده و آن شب را كه شب عروسي او بود، از

*****

1-ادب الطف: 126/4.

2-بحارالانوار: 341/22

{صفحه 74}

رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم خواست نزد همسرش بماند؛ و اين آيه درباره او نازل شد:(اِنَّما المومنون الذين آمَنوا بالله و رسولهِ وَ اِذاكانُوا مَعَهُ عَلي أَمرٍ جامِع لَم يَذهَبُوا حَتّي يَستَأذِنُوهُ، اِنَّ الَّذِينَ يَستَأذنُوكَ اُولئِكَ الَّذِينَ يُومِنُونَ بِاللهِ وَ رَسَُولِهِ فَاِذا استَأذَنُوكَ لِبَعضِ شَأنِهِم فَأذَن لِمَن شِئتَ مِنهُم)(1) پس رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم به حنظله اجازه داد. حنظله آن شب نزد همسر خود ماند و با او هم بستر شد.

صبح هنگام در حالي كه جُنب بود، بيرون آمد تا در صحنه نبرد احد حضور پيدا كند. همسر او در آن هنگام نزد چهار نفر از انصار فرستاده و آن ها را بر اين امر گواه گرفت. به او گفتند: براي چه هنگام رفتن حنظله به جنگ آن افراد را براي شهادت طلب نمودي؟ او گفت: من شبي كه با

حنظله بودم، در خواب ديدم كه گويا آسمان شكاف خورد وباز شد و حنظله بالا رفته و داخل شكاف گرديد و آن گاه شكاف بسته شد، پس دانستم كه اين همان شهادت است كه براي حنظله خواهد بود و لذا دوست نداشتم كه بر اين امر گواه نگيرم. همان شب همسر حنظله از او حمل برداشت و حنظله پس از آن به سوي جبهه احد رفت و بر ابوسفيان حمله كرد، ابوسفيان در حالي كه حنظله او را از مركب به زير انداخته بود فرياد مي زد و كمك مي طلبيد. پس مردي از مشركين بر حنظله حمله كرد و او را به قتل رساند. حنظله از

*****

1-سوره نور: 62.

{صفحه 75}

اسب سقوط كرد و در ميان بدن حمزه و عمر و بن جموح و عبدالله بن حرام و گروهي از انصار روي زمين افتاد. رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم فرمود: ملائكه را ديدم كه حنظله را بين زمين و آسمان با آب باران در ظرفهايي از طلا غسل مي دادند. لذا حنظلة بن ابي عامر«غسيل الملائكه» ناميده شد(1).

اثر زيارت عاشورا

يكي از علماي اصفهان نقل كرد: شبي در عالم رويا ديدم كسي به من گفت: مبلغ چهل و پنج هزار تومان به فلان شخص بدهيد؛ من از خواب بيدار شدم و به آنچه در خواب ديده بودم اعتنا نكردم. باز براي مرتبه دوم در خواب ديدم كه به من گفته شد: همان مبلغ فوق را به آن شخص آمدم و پول را به ايشان دادم. در اين هنگام ديدم شروع به گريستن نمود. از سبب آن سوال كردم، گفت: من چهل و پنج هزار تومان

مقروض هستم و با خود عهد كردم براي اداي دين خود چهل روز زيارت عاشورا بخوانم و امروز روز چهلم است وآخرين زيارت عاشورا را خوانده ام و حواله شده بود كه توسط شما من به مراد

*****

1-بحار الانوار: 58/20.

{صفحه 76}

و مقصودم برسم(1).

خبر شهادت يكي از شيعيان

يكي از بزرگان و مراجع قم برايم نقل كردند: در سال يك هزار و چهارصد هجري قمري يك خانواده شيعي از اهالي عربستان براي زيارت به كربلا آمدند و در هتلي درآن جا استقرار يافتند. يكي از شب ها كه در كربلا و در آن هتل بودند، ناگهان نيمه هاي شب عيال سرپرست خانواده از خواب بيدار مي شود و شروع به فرياد زدن مي نمايد به گونه اي كه شوهر و ديگر اعضاي خانواده بيدار مي شوند و از سبب گريه او سوال مي نمايند. او مي گويد: هم اينك فرزند مرا كشتند و او را به قتل رساندند! به او گفته مي شود: فرزند تو در عربستان است، تو از كجا چنين مطلبي مي گويي؟ آن زن پاسخ مي دهد: هم اكنون حضرت سيد الشهداء سلام الله عليه را در خواب ديدم كه به من فرمود: فرزندت را كشتند و نزد ما آمد شما ناراحت نباش كه او نزد ماست. پس از اين خواب در همان ساعت شوهر آن زن به وسيله تلفن با عربستان تماس مي گيرد و پس از ارتباط با خويشان و نزديكان در عربستان معلوم مي شود در همان لحظه

*****

1-به نقل از كسي كه خود خواب ديده است و لكن به جهت عدم استيذان از ذكر نام ايشان خودداري شد.

{صفحه 77}

كه مادر در كربلا خواب ديده است،

فرزندش در درگيري با مأموران عربستان به شهادت رسيده است(1).

ستاره پيامبرصلي الله عليه و اله وسلم

حسن بن فضال از حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: مردي از اهل خراسان نزد من آمد و گفت: اي فرزند رسول خدا! من رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم را در خواب ديدم، گويا به من مي فرمود: شما چگونه خواهيد بود هنگامي كه قسمتي از من در زمين شما دفن شود و ستاره من در خاك شما غائب گردد؟ پس وديعه و امانت مرا حفظ نماييد حضرت رضا عليه السلام به آن مرد فرمود: من در زمين شما دفن خواهم شد و من بعضي ازپيامبر شما مي باشم و من همان وديعه و نجم و ستاره خواهم بود. بدان هر كس مرا زيارت كند و آنچه را كه خداوند تبارك و تعالي از حق و طاعت من واجب گردانيده، به آن معرفت داشته باشد من و پدرانم شفيع او در قيامت خواهيم بود و هر كس ما او را شفاعت كنيم، روز قيامت نجات مي يابد هر چند گناه جن و انس را داشته باشد. بعد حضرت فرمود:پدرم از جدم و او از پدرش برايم حديث كرد كه رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم فرمود: هر كس مرا در خواب ببيند، حقيقتاً

*****

1-شب 29 شعبان المعظم سال 1413 خواب مذكور را برايم نقل كردند.

{صفحه 78}

مرا ديده است؛ زيرا شيطان در صورت من متمثل نمي شود و نيز به صورت هيچ يك از او صياء و شيعيان من ظاهر نمي گردد. و روياي صادقانه جزئي از هفتاد جزء نبوت است(1).

خواب شهيد ثاني(ره)

شهيد ثاني يكي از چهره هاي ارزشمند عالم تشيع و از فقيهان دانشمندان بزرگ قرن دهم هجري

مي باشد كه به جرم اعتقاد به تشيع به شهادت رسيد. شيخ بهائي گويد: پدرم به من خبر داد كه روزي از روزها هنگام صبح نزد شيخ معظم خود، شهيد ثاني رفتم. او را ديدم كه در حال فكر و انديشه مي باشد، از سبب تفكر او جويا شدم، ايشان فرمود: اي برادر! گمان مي كنم كه من دومين از دو شهيد هستم؛ ويا فرمود: من فرد دوم شيخ شهيد(2)خودمان در شهادت مي باشم. به او گفتم: مگر چه رخ داده است؟ فرمود: من شب گذشته در خواب ديدم سيد مرتضي علم الهدي مجلس ضيافتي ترتيب داده كه علماي اماميه همه در آن شركت دارند. چون من به آن مجلس وارد شدم، سيد مرتضي

*****

1-عيون اخبار الرضا: 257/2.

2-شهيد اول محمد بن مكي، يكي از علماي بزرگ قرن هشتم هجري و صاحب تأليفات گرانمايه اي مي باشد. او را نيز به جرم داشتن مذهب تشيع به شهادت رساندند.

{صفحه 79}

از جاي برخاست و به من خوش آمد گفت و به من فرمود: اي فلاني! در كنار شيخ شهيد در آن جا بيشين! پس من رفته و در كنار شهيد اول نشستم و هنگامي كه در آن جايگاه استقرار يافتم، از خواب بيدار شدم. اين خواب دليل و نشانه روشني است كه من در شهادت نيز در كنار او خواهم بود.

باز از پدر شيخ بهايي نقل شده است: در زمان حيات شهيد ثاني زين الدين بن علي در سفري به همراه او بوديم، گذرمان به نقطه و مكاني افتاد كه بعد از آن او را در آن جا شهيد كردند، هنگامي كه شهيد آن مكان را مشاهده كرد، چهره

اش دگرگون شد و گفت: در اين مكان خون مرد بزرگي ريخته شود و هيچ كس نمي دانست كه آن مرد كيست. پس از شهادت آن مرحوم در آن مكان، معلوم شد كه آن مرد بزرگ كه شهيد ثاني از شهادت او خبر داده بود، خود شهيد ثاني بوده است. هم چنين نقل شده است: در آن شب كه شهيد مقتول شد، بر جسد مطهر او نوري ساطع بود كه به آسمان امتداد يافته بود و بر سينه آن نوشته اي به چشم مي خورد:«رَبَّ إنّي مَغلوبٌ فَانتصِر»(1) و در طرف ديگر نوشته شده بود:«اِن كُنتَ عَبدِي فَاصطَبِر»(2).

*****

1-اقتباس از سوره قمر: 10.

2-روضات الجنات: 383/3.

{صفحه 80}

گرفتن پول اضافي در قرض

يكي از علماء گويد: جواني از اعيان كردستان به جهت حاجتي به اصفهان آمد و مدتي در اصفهان اقامت گزيد. از من چهل تومان قرض كرد و پس از برگشت به محل خويش پول مرا با چهار تومان علاوه به جهت ربحش(1) فرستاد در حالي كه من چيزي طلب نكرده بودم خودش تبرعاً فرستاده بود و لهذا آن وجه را گرفتم و خرج كردم. شب در خواب ديدم كه كسي به من مي گويد: «چگونه است حال تو اگر اين دراهم را سرخ كنند و آن ها را به بدن تو بگذارند؟» ولي گوينده را نشناتم و با اضطراب از خواب بيدار شدم.

هفت سال از اين واقعه گذشت. باز شخخصي از من هفتاد تومان قرض كرد و به ولايت خود رفت و بعد از مدتي و پس از مشقت و مطالبه فراوان، هفتاد تومان را همراه قريب به پانزده تومان از روي تعارف و احسان داد. من هم گرفتم و

آن را خرج كردم و فراموش نمودم كه براي آن چاره و حيله اي قرار دهم. بعد از مدتي به زيارت اعتاب مقدسه ائمه عراق رفتم و به سامراء

*****

1- در كتب فقهيه آمده است كه اگر كسي پولي را به عنوان قرض گرفت، هنگام اداي قرض اگر چيزي را بر آن اضافه كند، خوب است قرض دهنده آن را نگيرد و اگر قرض دهنده شرط كند كه از آن مقداري كه وام داده اضافه بگيرد، ربا و حرام است.

{صفحه81}

مباركه مشرف شدم. در آن جا دوست خود جناب آخوند ملا زين العابدين سلماسي رحمة الله عليه را ديدم كه مشغول به تعمير حرم مطهّر است. چند روزي را در سامراء توقف داشتم و شب ها در جوار حرم مطهر بيتوته مي كردم و مشغول زيارت و دعا بودم. شب جمعه اي كتاب اصول كافي را همراه خود برداشتم و در جوار حرم مطهر بيتوته كردم. كليددار حرم مطهر در را بست و من هم ميان حرم مشغول دعا و زيارت بودم. گاهي كه از دعا و زيارت كسل مي گرديدم، مشغول مطالعه اصول كافي مي شدم. چون آخر شب شد، مرا خواب ربود. به زاويه پايين پاي مبارك آمدم و تكيه به ديوار زدم و خوابيدم. ناگاه ديدم حضرت ابامحمد حسن بن علي عليه السلام از ميان ضريح مطهر بيرون آمد و كرسي اي نصب شد و ايشان بر بالاي آن نشست، نور از پيشاني نازنينش تلألؤ مي كرد به گونه اي كه نظر كردن به جمال مقدسش ممكن نبود. ايشان به من فرمود: اين چه كتابي است؟ عرض كردم: كتاب اصول كافي است. فرمود:

چند ورق از آن بشمار و بعد صفحه دست چپ را براي من بخوان. سپس فرمود: آيا هفت سال قبل از اين با تو عهد نكرديم كه تصرف نمودن در اين دراهم براي تو حلال نيست؟ پس چگونه است حال تو اگر اين دراهم گداخته و به بدن تو گذارده شود؟ بعد فرمود: برخيز! كه كليددار آمد تا در را باز كند. پس من سراسيمه از خواب برخاستم آن چنان كه عمامه از سرم افتاد و من ملتفت

{صفحه82}

نشدم. تا نزديك درب حرم رفتم و صداي كليد و كليددار را كه مشغول باز كردن درب حرم بود، شنيدم. در همين حال دريافتم كه سرم برهنه است و با خود گفتم: اگر مرا به اين حالت ببينند، مي گويند: اين شيخ ديوانه شده؛ زود رفتم و عمامه ام را به سر گذاشتم و از حرم مطهر ترسان و خجلت زده و تائب بيرون آمدم.(1)

** حضرت عبدالعظيم حسني عليه السلام

نجاشي صاحب رجال نقل كرده است: حضرت عبدالعظيم از خوف سلطان وقت به ري آمد و در سرداب خانه اي در محله «سكة الموالي» كه متعلق به يكي از شيعيان بود، مسكن گزيد. وي در آن خانه مشغول عبادت گرديد؛ روزها را روزه گرفته و شب ها را به عبادت قيام مي كرد و به طور مخفيانه از منزل بيرون آمده و قبري را كه الآن مقابل قبرش مي باشد، زيارت مي كرد و مي گفت: آن قبر مردي از فرزندان موسي بن جعفر عليه السلام است.

پس از مدتي كه حضرت عبدالعظيم در آن خانه بود خبر ورود وي به شيعيان يكي پس از ديگري رسيد و تا اين

كه اكثر شيعيان او را شناختند، يكي از شيعيان، رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم را در

*****

1- منتخب التواريخ: 801.

{صفحه83}

خواب ديد و آن حضرت به او فرمود: مردي از فرزندان من از «سكة الموالي» تشيعي شده و در كنار درخت سيبي در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب دفن مي شود؛ و با انگشت خود به آن مكان اشاره فرمود. آن مرد پس از ديدن رؤيا تصميم گرفت كه آن درخت و آن زمين را از صاحبش خريداري كند. پس نزد صاحب باغ آمد و پيشنهاد خريد آن درخت را نمود. صاحب باغ به او گفت: براي چه مي خواهي؟ او خواب خود را براي صاحب باغ بيان كرد، صاحب باغ گفت: من هم همين خواب را ديده ام و آن درخت و همه باغ را براي آن مرد شريف و بزرگوار وقف كرده ام تا شيعيان مردگان خود را در آن جا دفن كنند. پس از چندي حضرت عبدالعظيم بيمار شد از دنيا رفت. هنگامي كه او را براي غسل برهنه كردند در لباس هاي او نوشته اي يافتند كه در آن نسب شريف خود را نوشته و در آن آمده بود: من ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام هستم.(1)

** احسان به يتيم

مرحوم ملا عبدالله تستري از چهره هاي برجسته و از علماي بزرگ قرن يازدهم هجري مي باشد. آن بزرگوار از شاگردان

*****

1- روضات الجنات: 211/4؛ رجال نجاشي: 173.

{صفحه82}

نخبه مرحوم مقدس اردبيلي بوده است.

ملا عبدالله پس از اتمام تحصيلات در نجف اشرف به اصفهان مهاجرت كرده و پس از مدتي

اقامت در آن جا، به مشهد مقدس رفته و سپس به اصفهان مراجعت مي نمايد و تا پايان عمر در آن جا به تدريس و تعليم و احياي حوزه علميه اصفهان مي پردازد، كه از حوزه درس او شاگردان برجسته اي همانند عالم بزرگ سيد مصطفي تفرشي صاحب كتاب نقدالرجال و مولي شريف الدين محمد رويدشي و ميرزا رفيع الدين ناييني شارح كافي و ملا محمد تقي مجلسي و مولي حسن علي فرزند او و گروهي ديگر مستفيض و بهره مند شدند. هنگامي كه اين عالم بزرگوار به اصفهان آمد، تعداد اهل علم در حوزه علميه اصفهان به پنجاه نفر نمي رسيد، ولي هنگام وفات او بيش از هزار نفر از فضلاء و اهل علم در حوزه علميه اصفهان بوده است. مرحوم ملا عبدالله تستري در شب بيست و ششم محرم الحرام سال هزار و بيست و يك هجري قمري رحلت كرد و مرحوم سيد داماد با جماعتي از علماء و قريب سه هزار نفر بر بدن او نماز گزاردند و جسد او را به طور امانت در جوار امام زاده اسماعيل بن زيد بن الحسن دفن و پس از يك سال به كربلا منتقل كرده و در جوار اباعبدالله عليه السلام به خاك سپردند. بعد از يك سال كه بدن او را بيرون آوردند و خواستند به كربلا منتقل كنند، هيچ تغييري نكرده بود. مرحوم علامه مجلسي نقل كرده است:

{صفحه85}

هنگامي كه او به رحمت ايزدي پيوست، يكي از علما او را در خواب به بهترين هيئت مشاهده كرد و علت رسيدن به آن مقام و منزلت را از ايشان جويا شد، مرحوم ملا عبدالله

تستري در پاسخ به او گفته بود: من روزي از روزها كه در مسجد جامع عتيق اصفهان علم حديث را تدريس مي كردم، مردي نزد من آمد و سيبي را به من هديه كرد. هنگامي كه از درس فارغ شدم، آن سيب را برداشته و بيرون آمدم. در بين راه به كودكي برخورد كردم به گمانم يتيم بود؛ آن سيب را به او دادم، او بسيار شاد شد و خداوند به سبب آن سيب، اين مرتبه را به من عطا كرد.(1)

رؤيايي عجيب

مرحوم جزايري نقل مي كند: حدود سال هزار و هشتاد واقعه استرآباد رخ داد كه در آن جريان سپاهيان ترك بر آن جا غالب آمد و اكثر اهل آن جا را اسير كردند. من در سال هزار و صد و هفت به هنگام مراجعت از مشهد رضوي گذرم به آن جا افتاد. مردي از افاضل سادات برايم نقل كرد: زني فقط يك دختر داشت كه در آن واقعه سپاهيان ترك دخترش را اسير كرده و بردند. آن زن شب و روز در فراق تنها دخترش گريه مي كرد تا بعد از مدتي به خاطرش رسيد كه حضرت علي بن موسي

*****

1- روضات الجنات: 234/4 تا 243.

{صفحه86}

الرضا عليه السلام زائران خود را ضمانت مي كند؛ پس چگونه مي شود كه ضمانت نكند كه فرزند من بازگردانده شود؟ پس عازم مشهد مي شد و مدتي در مشهد ماند. دختر او را پس از اسارت، به بخارا انتقال داده و او را در معرض فروش قرار دادند. مردي از تجار در خواب مي بيند كه گويا در دريايي عظيم غرق مي شود، در آن هنگام دختركي دست او

را گرفته و او را بيرون مي آورد. هنگامي كه بيدار شد در فكر فرو رفت و اين خواب او را به خود مشغول ساخت.

پس حركت كرده و به بازار آمد تا چيزي را خريداري كند. مردي از تجار به او گفت: من كنيزي دارم كه قصد دارم آن را بفروشم. پس آن كنيز را آورد و اين شخص وقتي به چهره آن كنيز نظر كرد، ديد همان دختري است كه او را در خواب از غرق شدن نجات داد. پس او را خريده و به منزل آورد و از حال او جويا شد. آن دختر گفت: من از جمله اسيران استرآباد هستم. آن مرد تاجر را رقتي دست داد و دانست كه او دختر مؤمنه اي مي باشد، پس به فرزندانش گفت: كدام يك از شما با اين دختر ازدواج مي كند؟ آن دختر هم موافقت كرد و لكن شرط نمود كه شوهرش او را به مشهد رضوي براي زيارت ببرد. پس يكي از پسران با او ازدواج كرد و او را با خود به مشهد آورد. اما در بين راه آن زن بيمار شد و هنگامي كه به مشهد رسيدند، مرد به سوي روضه منوره آمد و كنار قبر حضرت رضا عليه السلام دعا كرد تا زني را

{صفحه87}

پيدا كند كه زوجه اش را پرستاري كند! پس پيرزني را ديد و به او گفت: همسر من بيمار است و من در اين شهر غريب هستم، از تو مي خواهم كه پرستاري او را عهده دار شوي. آن پيرزن به همراه او به منزلش آمد، وقتي پارچه را از روي آن زن كنار زد، نظري

نمود و فرياد زد و خود را روي او انداخت و گفت: دخترم! بخدا سوگند او دختر من است! پس آن دختر چشم گشود و مادر خود را شناخت و اين اجتماع و برخورد به بركت حضرت رضا عليه السلام بود.(1)

مقدس اردبيلي و محبت اميرالمؤمنين عليه السلام

مرحوم جزايري مي گويد: كسي از اهل حديث كه من به او وثوق دارم برايم نقل كرد: هنگامي كه عالم زاهد مولي احمد اردبيلي رحمة الله عليه از دنيا رفت، بعضي از مجتهدين او ا با قيافه و هيبت بسيار نيكويي در خواب ديد كه از رواق اميرالمؤمنين عليه السلام پس از زيارت بيرون مي آيد. از او سؤال مي كند: چه عملي باعث شد كه شما به اين درجه عاليه نائل شديد تا ما نيز به آن عمل نماييم؟ مرحوم مقدس اردبيلي در جواب مي گويد: بازار عمل در اين جاكساد است و رواجي ندارد و تنها چيزي كه خداوند سبحان به وسيله آن ما را نجات داد، محبت صاحب اين

*****

1- زهرالربيع: 321.

{صفحه88}

قبر است.(1)

خواب مهدي عباسي

او فرزند منصور دوانيقي و سومين خليفه عباسي است كه بعد از پدرش منصور در سال 158 قدرت را به دست گرفت و پدر موسي الهادي و هارون الرشيد است. در زمان حكومت وي كه عصر امامت موسي بن جعفر عليه السلام بود، توجه مردم به آن حضرت و جاذبه معنوي آن بزرگوار موجب شد كه مهدي عباسي از آن حضرت بر حكومت خود ترسيد و آن حضرت را از مدينه به بغداد طلب كرد و سپس ايشان را محبوس و زنداني نمود. شبي در خواب امام علي بن ابي طالب عليه السلام را ديد كه آن حضرت به او خطاب كرده و اين آيه را مي خواند: (فَهَل عَسَيتُم إن تَوَلَّيتُم أن تُفسِدُوا فِي الأرضِ وَتُقَطِّعُوا أَرحامَكُم)(2) مضمون آيه اين است: حال كه به قدرت رسيديد، در زمين فساد كرده و قطع رحم مي نماييد. در همان نيمه شب

مهدي از خواب بيدار كسي را نزد ربيع كه حاجب او بود، فرستاد. ربيع مي گويد: من بر خخود ترسيدم، پس وقتي نزد مهدي رفتم، ديدم كه او همين آيه را با صداي بسيار خوبي مي خواند. وقتي مرا ديد،

*****

1- زهرالربيع: 329.

2- سوره محمد: 22.

{صفحه89}

گفت: هم اكنون موسي بن جعفر عليه السلام را نزد من بياور! من رفته و ايشان را از زندان نزد مهدي عباسي آوردم. پس مهدي با ايشان معانقه كرد و او را در كنار خود نشانيد و گفت: اي اباالحسن! من در خواب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام را ديدم كه اين آيه را بر من مي خواند؛ آيا مرا مطمئن مي سازي كه عليه من و يا يكي از فرزندان من خروج نكرده و قيام ننمايي؟ موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: من هرگز چنين نمي كنم و دور از شأن من مي باشد. مهدي گفت: راست گفتي. پس من را صدا زد و گفت: سه هزار دينار به موسي بن جعفر عليه السلام به مدينه مراجعت كرد، تا اين كه در زمان هارون الرشيد پسر مهدي هنگامي كه هارون از مكه در ماه رمضان سال 179 از عمره باز مي گشت، آن حضرت را از مدينه به بغداد برده و زنداني نمود، و در همان حبس آن حضرت از دنيا رفت.(1)

پيمان شكني

يكي از خلفاي بني عباس موسي الهادي است. او چهارمين خليفه عباسي، فرزند مهدي پسر منصور دوانيقي و برادر بزرگ هارون الرشيد مي باشد كه پس از مرگ پدرش قدرت را در دست

*****

1- تاريخ بغداد: 29/13، روضات الجنات: 289/4.

{صفحه90}

گرفت و نزديك به سه سال خلافت كرد.

او كنيز و جاريه اي به نام غادره داشت كه آن را به ده هزار دينار خريداري كرده بود. اين كنيز هم داراي جمال و زيبايي بود و هم از هنر خوانندگي برخوردار بود. موسي الهادي شبي با نديمان و دوستان خود نشسته و شراب مي نوشيد، ناگهان لحظه اي فكر كرد و پس از آن رنگ چهره اش دگرگون شده و ظرف شراب را بر زمين گذاشت، كسي از نديمان به او گفت: يا اميرالمؤمنين! مگر چه رخ داده است كه ناگهان از عيش و نوش كناره گيري كردي؟ او گفت: الان در ذهنم خطور كرد كه من خواهم مرد و برادرم هارون الرشيد متولي خلافت مي شود و با كنيز من غادره ازدواج مي كند. پس برويد و سر برادرم هارون را نزد من آوريد! سپس از اين تصميم منصرف شد و دستور داد: برويد و هارون را زنده نزد من آوريد! وقتي هارون را آوردند، موسي الهادي آنچه را در ذهنش خطور كرده بود، براي هارون بازگو كرد و هارون را از اراده خود مبني بر كشتن او، آگاه نمود. هارون هم زبان به دلجويي گشود و با رفق سخن گفت و به موسي الهادي اطمينان داد كه من هرگز چنين اقدامي را بعد از تو نخواهم كرد. موسي الهادي به آن راضي نشد تا اين كه گفت: بايد سوگند ياد كني كه من هرگز با غادره ازدواج نخواهم كرد! پس هارون قسم خورد كه من هرگز بعد از مرگ برادرم با كنيز او غادره ازدواج نخواهم كرد. آن گاه موسي الهادي برخاست و نزد كنيز خود غادره رفته

{صفحه91}

و او را همانند

برادرش به سوگندهاي غلاظ و دشوار امر كرد كه هرگز پس از او با هارون ازدواج نكند و پيمان شكني ننمايد. پس از آن موسي الهادي آرام شد و بيش از يك ماه از اين ماجرا نگذشت كه موسي الهادي از دنيا رفت و هارون الرشيد زمام امور را بدست گرفت.

پس از آن هواي وصال غادره كنيز برادرش، را كرد و به دنبال او فرستاد. او نزد هارون الرشيد آمد و هارون به او پيشنهاد ازدواج كرد. غادره گفت: من سوگند ياد كردم كه پس از موسي الهادي با تو ازدواج نكنم و تو نيز همانند من با سوگند خوردن ملتزم شدي كه با من ازدواج ننمايي. هارون الرشيد گفت: من از جانب تو و خودم كفاره قسم و سوگندي را كه براي برادرم خورده ايم، خواهم داد. آن كنيز راضي شد و با هارون ازدواج كرد و موقعيت خاصي نزد او پيدا نمود و آن چنان شد كه هارون بيش از برادرش موسي الهادي شيفته او گرديد، به گونه اي كه هرگاه آن كنيز مست مي شد، سر به دامان هارون مي نهاد و مي خوابيد و هارون هيچ حركت نمي كرد و تكان نمي خورد، تا او از خواب برخيزد. يكي از شب ها كه غادره سر به دامان هارون نهاده و خفته بود، ناگهان در حالي كه مضطرب و بيمناك بنظر مي رسيد، از خواب بيدار شد. هارون به او گفت: چه رخ

{صفحه92}

داده است؟ غادره(1) گفت: هم اكنون برادرت موسي الهادي را در خواب ديدم كه اين اشعار را برايم خواند:

أخلَفتِ وَعدِي بَعدَما*** جاوَرتُ سُكّانَ المَقابِر

ونَسَيتِنِي وَحنَثتِ فِي*** أيمانِكِ الزُورِ الفَواجِر

وَنَكَحتَ غادِرَةُ

أخِي*** صَدَقَ الَّذِي سَمّاكِ غادِر

لا يَهنكِ الإلفُ الجَدِيدُ*** وَلا تَدُر عَنكِ الدَّوائِر

وَۀَحَقتِنِي قَبلَ الصَّباحِ*** وَصِرتِ حَيثُ غَدَوتُ صائِر(2)

آن گاه پشت كرده از نزد من برفت؛ و گويا اين اشعار را كسي در قلبم نوشت كه من حتي يك كلمه آن را فراموش نكردم! هارون گفت: اين از خواب هاي شيطاني است. غادره گفت: نه به خدا سوگند! سپس لرزه اي بر اندام او افتاد و همان ساعت برابر چشمان هارون جان داد.(3)

*****

1- غادره، زن خيانت كننده و پيمان شكن را گويند.

2- وعده مرا تخلف كردي و زير پا گذاشتي؛ بعد از آن كه من در آغوش خاك خفتم. مرا فراموش كرده و با سوگند خود؛ كه به دروغ خورده بودي، مخالفت نمودي.

اي غادره! با برادرم ازدواج كردي؛ راست گفت آن كس كه تو را غادره نام نهاد.

پيوند جديد تو را گوارا مباد؛ و مصائب و ناراحتي ها از تو روي متابد.

قبل از سپيده دم به من ملحق شوي؛ و همان جا كه من رفتم، تو نيز بيايي.

3- سكردان السلطان: 446.

{صفحه93}

خوابي شگفت انگيز

حكيم الهي و عالم بزرگوار مرحوم ملا علي نوري مازندراني، كه از چهره هاي برجسته عالم تشيع و از شاگردان مرحوم آقا محمد بيدآبادي و از معاصرين ميرزاي قمي صاحب قوانين (قدس سره) مي باشد و بين او و مرحوم ميرزاي قمي مكاتبات فراواني رد و بدل شده است. اين عالم بزرگوار پس از فراگيري علوم از اساتيد و علماي وقت در مازندران و قزوين، به اصفهان آمد و تا آخر عمر در آن جا اقامت گزيد و مورد توجه و احترام مردم قرار گرفت و سرانجام در سال هزار و دويست و چهل

و شش هجري قمري در اصفهان دار فاني را وداع گفت و گروه زيادي از مردم اصفهان بر پيكر او نماز خواندند، سپس جسد شريف او را به نجف اشرف انتقال دادند، تا طبق وصيت آن مرحوم، نزد درب بطوسي در حرم مطهر جايي كه زوار از آن جا عبور مي كنند، دفن شود. پس از ممانعت شديدي كه از طرف متوليان حرم مطهر از دفن ايشان در آن مكان صورت گرفت و با وساطت برخي از علماي نجف اجازه دفن در آن جا داده شد، هنگامي كه قبر او را حفر كرده و بدن او را براي خاك سپاري كنار قبر آوردند، يكي از اتقياء كه جسد شريف او را ديد، ناگهان با صداي بلند تكبير گفت، وقتي از آن شخص از علت تكبير او سؤال كردند، گفت: من وقتي مراسم دفن اين

{صفحه94}

عالم را مشاهده كردم، ياد صحنه اي همانند امروز افتادم كه مدتها قبل در خواب ديده بودم. پانزده سال پيش من در خواب ديدم كه اين عالم بزرگوار در حالي كه عصايي در دست داشت، وارد حرم مطهر شد و مي گفت: من از طرف حضرت مرتضوي عليه السلام مأمور و مأذون هستم كه در اين بقعه منوره مواضع قبور مردم را تعيين كنم. و با عصاي خود به مواضع مختلف اشاره مي كرد و اسامي افرادي را ذكر مي نمود، تا اين كه به همين نقطه اي رسيد كه هم اكنون او را دفن نموديد. مشاهده كردم كه او با عصاي خود به همين موضع اشاره كرد و گفت:

هذا مَنزِلُ نَفسِي وَمَحلُّ رَمسِي*** اَعدَدتُهُ لِيَومِ كَرِيهَتِي وَيَأسِي(1)

و اين چيزي كه من

در خواب ديدم و مشاهده امروز من پس از پانزده سال، چيز عجيبي است.(2)

شفاي يك زن

ابن جوزي در تاريخ خود مي گويد: در سال 474 هجري قمري از واسط(3) نامه اي از ابن هبان واسطي آمد كه در آن قصه

*****

1- اين منزل من و محل دفن من است كه آن را براي روز سختي كه در پيش دارم، آماده نموده ام.

2- روضات الجنات: 408/4.

3- واسط شهري است بين بصره و كوفه، كه فاصله آن به اين دو شهر يكسان است و لذا آن را واسط گويند. معجم البلدان 347/5.

{صفحه95}

عجيبي نوشته بود. جريان اين بود كه زني كه در كنار نهري در نزديكي واسط زندگي مي كرد، به مرض جذام مبتلا مي شود و بيني لب ها و انگشتان دست و پاي او در اثر آن مرض از بين رفته و بوي تعفن پيدا كرده بود تا جايي كه نزديكان و اقرياي او متأذي شدند. شوهر و فرزندانش، او را به بيرون از محله منتقل نموده، و يك كوخي در بيرون محله درست كرده و او را در آن جاي دادند. كسي به خاطر بوي بد و تعفن او نمي توانست از نزديك او عبور كند، فقط فرزند او هر روز دو نان براي او مي آورد و به سوي او پرتاب مي كرد.

روزي هنگامي كه فرزند براي او نان آورده بود، آن زن به فرزندش گفت: فرزندم تو را به خدا بايست تا تو را ببينم! جرعه اي آب براي من بياور تا بياشامم! فرزند ترتيب اثر نداد و فرار كرد. آن زن به ناچار و در اثر تشنگي خود را به آبي كه نزديك كوخ

بود رساند، اما همان جا حالت اغماء و بيهوشي بر او عارض شد. او خود پس از آن كه به هوش آمد، گفت: من در آن حال دو مرد و دو زن را ديدم كه نزد من نشسته اند و دو قرص نان را بيرون آوردند كه بر آن برگ سبزي بود؛ و ظرف آبي نيز آورده و به من گفتند: از اين نان بخور و از اين آب بنوش! من هنوز قسمتي از آن نان را نخورده بودم كه سير شدم و از آن ظرف

{صفحه96}

آب نوشيدم. آبي كه هيچ گاه همانند آن آب گوارا را ننوشيده بودم. پس گفتم: اي بزرگان! شما چه كساني هستيد؟ يكي از آن ها گفت: من حسن و اين حسين و آن زن خديجه كبري و آن ديگر فاطمه زهراء سلام الله عليهم مي باشد. سپس آن حضرت (امام حسن عليه السلام) دست خود را بر سينه و صورت و امام حسين عليه السلام دست خود را بر پشتم كشيد، كه در اثر آن لب ها و بيني من به حال اوليه بازگشت و انگشتانم روييد و خوب شد. ايشان مرا بلند كردند و چيزهايي همانند فلس ماهي به مقدار 30 عدد از بدنم ريخت و من به طور كامل خراب شدم. پس مردم از شهرها و بلاد براي مشاهده آن زن و تبرك به او به واسط آمدند.(1)

خواب صاحب مطالع

او كه يكي از علماي بزرگ قرن سيزدهم هجري و صاحب كتاب مطالع الانوار مي باشد، شبي در خواب مي بيند كه عصاي او بدون سيب ناگهان از دستش افتاد و از اين جهت مصيبت عظيمي به او مي رسد.

اين خواب سبب نگراني و ناراحتي او مي گردد، تا اين كه پس از چندي خبر وفات عالم بزرگوار آقاي سيد سليمان حسني طباطبايي از يزد به او مي رسد. اين عالم

*****

1- المنتظم: 218/16.

{صفحه97}

بزرگوار همان كس است كه در ايام ماه محرم لباس سياه بر تن مي كرد و از تمام لذتها و تمتعات دنيوي دست مي كشيد و بر مصائب سيد شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام شب و روز مي گريست. نقل شده است كه روز عاشورا خود به منبر مي رفت و مردم را موعظه مي نمود و شروع به ذكر مصائب خامس آل عبا مي كرد و هنگامي كه به قسمت هاي دلخراش واقعه كربلا مي رسيد، مي گريست و ديگران را نيز مي گرياند به گونه اي كه صبر و شكيبايي مردم تمام و آن سيد بزرگوار بيهوش مي گرديد و روي زمين مي افتاد. صاحب مطالع باز در خواب مي بيند براي مرتبه دوم عصاي او بدون جهت از دستش افتاد. پس از اين خواب خبر وفات عالم بزرگوار و فقيه گرانمايه آقاي ميرزا ابوالقاسم قمي صاحب كتاب غنائم و قوانين به او مي رسد.(1)

خبر فوت مرحوم آية الله شيخ عبدالكريم حائري

مرحوم آية الله حاج آقا مرتضي حائري نقل كردند: همان شب كه والد ما (مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائري) فوت شدند، يكي از كسبه اراك به نام حاجي شمس الضحي كه مردي مجتهد بود، در خواب مي بيند كه آقاي حاج ميرزا مهدي بروجردي محرّر آقا تلفن مي زنند كه آقا (آية الله حاج شيخ

*****

1- روضات الجنات: 23/4.

{صفحه99}

عبدالكريم حائري) به اراك مي آيند تا از آن جا به كربلا بروند و

در همان خواب مي بيند كه آقا آمدند و به كرهرود كه دهي از توابع اراك است، رفتند و در آن جا از كنار باغي اوج گرفتند و به سوي كربلا پرواز كردند و ظاهراً عده اي هم همراه ايشان بودند.

خواب آقاي لواساني

آقاي سيد علي لواساني فرزند مرحوم حاج سيد ابوالقاسم لواساني كه هنگام فوت مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائري در نجف بودند، در خواب مي بيند كه مردم نجف به طرف دروازه نجف در حركت هستند و براي استقبال يك جنازه به طرف بازار بزرگ مي روند. ايشان در همان خواب سؤال مي كند كه مردم براي استقبال چه كسي مي روند؟ به ايشان گفته مي شود: جنازه شيخ عبدالكريم را مي آورند.(1)

آزار حيوان

يكي از مراجع نجف اشرف نقل مي كند كه يكي از طلاب در مدرسه اي از مدارس نجف حجره اي داشت و غذاي خودش را خود طبخ و آماده مي كرد. او هر وقت گوشت مي خريد

*****

1- اين هر دو خواب از يادداشت هاي مرحوم آية الله حاج آقا مرتضي حائري است كه با تغيير مختصري در عبارت نقل شد.

{صفحه99}

و مي گذاشت تا در وقت مناسب طبخ كند، غالباً گريه اي كه در مدرسه بود، آن گوشت ها را مي برد و آن شخص را به شدت عصباني مي كرد. روزي اين طلبه فلفل زيادي به گوشت زده و آن را نزد گربه مي گذارد و گربه وقتي آن گوشت ها را مي خورد، دهانش به شدت مي سوزد و آن چنان آن گوشت ها را مي خورد، دهانش به شدت مي سوزد و آن چنان آن گوشت هاي آلوده به فلفل درون و احشاي او را مي سوزاند كه گربه بيچاره از شدت سوختن مكرر دست هاي خود را به سرش مي زده است.

آن طلبه خود مي گويد: اين ماجرا را مشاهده كردم و من فقط به تلافي گوشت هايي

كه آن گربه از من خورده بود، اقدام به اين كار نمودم. شب در عالم رؤيا همان گربه را در خواب ديدم كه به طرف من مي آيد در حالي كه از دهانش شعله آتش بيرون مي آيد، من وحشت زده از خواب بيدار شدم و از شدت ترس به حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پناه بردم و شب را همان جا ماندم. در آن جا نيز به خواب رفته و همان صحنه اي كه در حجره ديده بودم، باز مشاهده كردم. ديدم كه همان گربه در حالي كه از دهانش آتش شعله مي كشيد، از دور آمد، لكن شعاع آن آتش فقط تا حدود رواق حضرت مي رسد جلوتر نمي آيد. ناگهان ديدم آن گربه به من اشاره كرد و گفت: اگر به صاحب اين قبر پناه نياورده بودي، تو را مي سوزاندم و لكن به جهت حرمت

{صفحه100}

صاحب اين قبر، از تو درگذشتم و تو را عفو كردم.(1)

آثار پياده رفتن به زيارت امام حسين عليه السلام

يكي از بزرگان فرمود: كه در ايامي كه در نجف بوديم، در يكي از ايام زيارتي فاصله نجف تا كربلا را با دشواري پياده طي كرديم. در مراجعت از كربلا در خواب ديدم كه من مرده ام و مرا در قبر گذاشتند؛ و قبرم بسيار تاريك بود و من از شدت تاريكي خود را به سمت بالا كشاندم، تا اين كه ديدم قبرم روشن گرديد. ناگهان ديدم شخصي ايستاده و نماز مي خواند. سؤال كردم: اين شخص كيست؟ به من گفتند: آقاي سيدعلي نوري مي باشد؛ كه من اصلاً ايشان را نديده بودم. آن گاه نكير و منكر را ديدم ولي از من سؤال نكردند.

به آن ها گفتم: مگر سؤال نمي كنيد؟ به من گفتند: مگر شما پياده به كربلا نرفته ايد؟ گفتم: آري! آن ها گفتند: پس از شما سؤال نمي شود. هنگامي كه از خواب بيدار شدم، درصدد تحقيق برآمدم كه آقاي سيدعلي نوري كيست. معلوم شد كه او يكي از زهاد نجف بوده و از دنيا رفته است. از قبر او سؤال كردم؛ مرا راهنمايي كردند. وقتي سر قبر او آمدم،

*****

1- اين رؤيا را يكي از فضلاي تبريز در بيت مرحوم آية الله آقاي حاج شيخ كاظم تبريزي اعلي الله مقامه در تاريخ 10 ربيع الاول سال 1412 هجري قمري برايم نقل كرد.

{صفحه101}

عكس او را كنار قبرش، ديدم، درست همان قيافه اي بود كه من در خواب ديده بودم.(1)

مساعدت و كمك

يكي از آقايان اهل علم كه از فضلاي حوزه است، نقل كرد: شخصي از نزديكان و فاميل ما كه كارمند بانك است، گفت: پدرم از دنيا رفت و من از نظر مالي بسيار در مضيقه بودم، مردي نزد من آمد و گفت: من از دوستان پدرت مي باشم؛ او مبلغ پنجاه هزار تومان به من قرض داد و گفت: هر وقت توانستي اين پول را به من بازگردان. پس از مدت كوتاهي نزد من آمد و گفت: مشكلي برايم پيش آمده و به آن مبلغ كه به شما قرض دادم، احتياج مبرم دارم. من هم پول آن شخص را مصرف كرده بودم و هيچ چيز در اختيار نداشتم؛ آمدم سر قبر پدرم و گفتم: پدر! من اين بدهكاري را از شما مي خواهم! زيرا راه به جاي ديگري ندارم كه از آن طريق دين و بدهكاري خود

را اداء نمايم. شب در خواب پدرم را ديدم به من گفت: من سفارش تو را خواهم كرد. صبح كه بر سر كارم آمد، ديدم شخصي نزد من آمد و گفت: من مي خواهم از روي دفترچه ام وام بگيرم و بانك با دادن مبلغ

*****

1- اين خواب را يكي از آقايان اهل علم در تاريخ 15 محرم الحرام سال 1415 برايم نقل كرد.

{صفحه102}

پنجاه هزار تومان به آن شخص موافقت كرد. پس از گرفتن وام و دريافت پول، نزد من آمد و آن پول را به من داد و گفت: پدر شما را در خواب ديدم و سفارش شما را به من كرد.(1)

اهميت حق الناس

حضرت حجة الاسلام جناب آقاي حاج ميرزا محسن محدث زاده فرزند مرحوم محدث قمي نقل كرد: برادرم مرحوم حاج ميرزا علي محدث زاده مي گفت: شخصي از بازاريان و كسبه از دنيا رفت و من او را در واب ديدم كه طرفي از صورتش سياه شده بود. از علت آن جويا شدم گفت: من به منزل فلان شخص كه روضه خواني داشت، رفته بودم. در آن جا سيگار خود را روشن كرده و مي كشيدم، ناگهان خاكستر سيگار كه آتش در آن بود، روي فرش صاحب منزل ريخت و يك كمي ظاهر آن را سوزاند و من خجالت كشيدم به صاحب منزل بگويم و از او بخواهم كه مرا حلال كند. لذا بدون اطلاع او، از آن مجلس بيرون آمدم و اين سياهي صورت من در اثر همان امر مي باشد.(2)

*****

1- در تاريخ 22 جمادي سال 1413 اين جريان را براي اين حقير نقل كردند.

2- حضرت حجة الاسلام آقاي حاج ميرزا محسن محدث

زاده، خواب مذكور را بدون واسطه برايم نقل كردند.

{صفحه103}

خواب آقاي حاج سيد مرتضي

مرحوم آقاي حاج شيخ ابراهيم صاحب الزماني يكي از ارادتمندان به حضرت صاحب الزمان عجل الله فرجه بود و همين علاقه و محبت سبب شده بود كه هر شب چهارشنبه و در هر شرائطي به مسجد مقدس جمكران مي آمد. در زمان گذشته در جمكران هيچ گونه امكانات وجود نداشت. در يكي از شب هاي زمستاني و هواي بسيار سرد، مرحوم حاج شيخ ابراهيم طبق روال همه هفته در شب چهارشنبه به مسجد جمكران مي آيد و در آن جا با بارش برف زيادي مواجه مي گردد. هيچ كس در مسجد جمكران نبوده و وسائل گرم كننده در آن جا وجود نداشته، لذا به ناچار در گوشه اي از مسجد مي نشيند و لكن هوا بسيار سرد بوده به گونه اي كه قابل تحمل نبوده است. آقاي حاج سيد مرتضي كه از اهالي محله چهل اختران مي باشد، در خواب مي بيند كسي به او مي گويد: شيخ ابراهيم گرسنه است، او را سير كن و در اثر سرما بي طاقت شده، او را گرم كن. همان نيمه شب از خواب بيدار مي شود و متوجه مي شود كه امشب شب چهارشنبه است و شيخ ابراهيم در مسجد جمكران است. پس با عده اي حركت كرده و غذا و چوب برداشته و به سوي مسجد جمكران مي آيند و مشاهده مي كند شيخ ابراهيم صاحب الزماني در گوشه اي در حال تلف

{صفحه104}

شدن است، او را گرم كرده و به او غذا مي دهند. پس از آن كه او به حال عادي باز مي گردد و به

هوش مي آيد، مي گويد: من شهادتين خود را گفته بودم.(1)

خواب ديگري از ايشان

مرحوم حجة الاسلام آقاي حاج سيدعباس حسيني كه يكي از خطباء و وعاظ با سابقه قم بود، نقل كرد: پدرم مرحوم حاج سيدمرتضي با آقاي حاج ملا اسدالله بلور فروش رفاقت داشت. روزي كه حاج ملا اسدالله فوت كرد، پدرم براي تجهيز او رفته، و تمام مستحبات را براي او تا مراسم خاك سپاري انجام داد. آقاي حاج سيدعباس حسيني مي گويد: شب آن روز كه پدرم به خانه آمد و خوابيد، ناگهان نيمه شب از جاي برخاست و من نيز بيدار شدم و به پدرم گفتم: كاري داري و يا چيزي مي خواهي؟ پدرم گفت: الان مرحوم حاج ملا اسدالله را در خواب ديدم كه به من گفت: همه كارها را برايم بجا آوردي و لكن نماز شب اول قبر را براي من نخوانده اي. هم اكنون برخيز و برايم بخوان كه دير نشده است.(2)

*****

1- اين رؤيا را حقير از مرحوم حجة الاسلام آقاي حاج سيدمحمد منتظري شنيدم.

2- خواب مذكور را مرحوم حجة الاسلام آقاي سيدعباس حسيني در تاريخ 5 جمادي 1411 براي اينجانب نقل كرد.

{صفحه105}

مرحوم محدث قمي

جناب حجة الاسلام آقا حاج ميرزا محسن محدث زاده نقل كردند: در آن ايام كه در نجف اشرف بوديم، آية الله حاج سيد احمد مستنبط به پدرم بسيار علاقه داشت و از مريدان پدرم بود و هميشه مي آمد و نماز را با پدرم مي خواند و به ايشان اقتدا مي كرد و در آن زمان هنوز ازدواج نكرده بود. هنگامي كه پدرم در نجف از دنيا رفت، او در مراسم تشييع جنازه پدرم شركت كرد و بعد از مراسم تشييع، ما متوجه شديم كه در همان ايام

مراسم جشن عروسي ايشان است و در تشييع جنازه پدرم، عده اي را براي مراسم جشن دعوت كرده است. ما از اين ماجرا ناراحت شديم، يكي از اعضاي خانواده ما پدرم را شب در خواب مي بيند و پدرم با ناراحتي به او مي گويد: چرا از كارهاي مستنبط ناراحت شده ايد؟ مگر او كار بدي انجام داده است؟(1)

جنگ بين الملل دوم

در روزنامه اي به نقل از روزنامه تايمز لندن اين رؤياي عجيب و شگفت آور درج شده است: يكيا ز زيردريايي ها كه

*****

1- اين رؤيا را جناب حجة الاسلام آقاي حاج ميرزا محسن محدث زاده فرزند مرحوم محدث قمي براي اين حقير نقل كردند.

{صفحه106}

در حال حركت در زير آب بوده است به كادر آن دستور استراحت داده مي شود و افراد ارتشي مستقر در زيردريايي به استراحت مي پردازند. يكي از آن ها در خواب مي بيند: خواهرش كه در كارخانه اي در لندن شاغل بوده است، خوابش برده و كارخانه در حال آتش گرفتن است. از وحشت از خواب بيدار مي شود و مشاهده مي كند كه هواي داخل زير دريايي در حال تمام شدن است، فوراً افراد را بيدار كرده و زير دريايي را بالا مي آورند و نجات پيدا مي كنند. بعد از آن معلوم مي شود كه خواهر اين مرد در همان وقت كه در كارخانه خوابش مي برد، در خواب مي بيند كه برادرش با كادر زير دريايي به خواب رفته و هواي داخل آن در شرف تمام شدن است. از وحشت از خواب بيدار مي شود و مي بيند كه كارخانه نزديك به آتش گرفتن است و از بروز آن

حريق جلوگيري مي كند.(1)

اهميت ولايت

يكي از برادران مورد وثوق و اعتماد كه فردي كاسب و متدين است، برايم نقل كرد و گفت: برادري داشتم كه فوت شد و به علت اين كه داراي فرزند صغير بود، من متكفل امور فرزندان و اموال و قيّم آن ها بودم. برادر متوفاي من مقداري

*****

1- از يادداشتهاي مرحوم آية الله حائري رحمة الله عليه.

{صفحه107}

بدهي داشت كه من اقدام به پرداخت آن ديون نمودم. با يكي از كساني كه از برادرم طلب داشت راجع به ميزان و مقدار بدهي اختلاف داشتيم و او مقدار بيشتر از آنچه ما گمان مي كرديم بدهكار است، مطالبه مي نمود و من هم به جهت رعايت مال يتيم، آن ها با دادن مبلغ ممورد درخواست آن طلبكار موافق نبودم. شبي در خواب مرحوم والدم و همين طلبكارِ برادرم را ديدم كه درب مغازه اي نشسته است. پدرم روي به من كرد و گفت: چرا حساب اين آقا يعني طلبكار برادرت را تسويه نمي كني؟ سپس من از پدرم خواستم تا از آن عالم برايم نقل كند كه آن جا چگونه است؟ پدرم در جواب گفت: نمي توانم بگويم. به پدرم گفتم: آيا بعد از اين برايم خواهي گفت؟ پاسخ داد: آري!

من از خواب بيدار شدم و ديدم نزديك اذان صبح است. با آن طلبكار برادرم ملاقات كردم و به او گفتم: طلب شما چه مقدار است؟ مي خواهم آن را پرداخت كنم. گفت: مگر چه شده؟ گفتم: پدرم را در خواب ديدم و به من دستور داد كه طلب شما را پرداخت كنم. ناگهان ديدم اشك از چشمانش جاري شد و گفت: چه قدر

عجيب و شگفت آور است، گويا مردگان از اعمال و كارهاي ما باخبرند. مدت دو ماه از اين ماجرا گذشت و من بدهكاري برادرم را پرداخت كردم، باز پدرم را در خواب ديدم كه وارد اطاقي شد و من هم به دنبال او رفتم. در دست او

{صفحه108}

دفتري بود كه آن را به من نشان داد و گفت: تمام آن چيزهايي كه سؤال كردي در اين جاست.(1) من در آن دفتر نظر كردم، ديدم نوشته است: (ولايَةُ عَلِيٍّ بنِ اَبِي طالِبٍ حِصنِي فَمَن دَخَلَ حِصنِي أَمِنَ مِن عَذابِي).(2)

خواب سيّد حلّاوي

مرحوم ميرزاي قمي به عتبات عاليات مشرف و در نجف خدمت سيد بحرالعلوم اعلي الله مقامهما مي رود و به ايشان مي گويد: ما با همديگر درس خوانده ايم(3)، اين كرامات و مقامات را شما از كجا كسب كرده ايد؟ مرحوم علامه بحرالعلوم مي فرمايد: اين كرامات را سيد حلّاوي به من عنايت نموده است. سيدحلّاوي در حلّه ساكن بوده، مرحوم ميرزاي

*****

1- ظاهراً مراد از اين كه «آن چيزهايي كه سؤال كردي در اين جاست» اين باشد كه اعمال و كارهاي انسان در صورتي پذيرفته مي شود كه انسان ولايت اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين سلام الله عليهم را داشته باشد. حضرت رضا سلام الله عليه در حديث سلسلة الذهب فرمود: «كلمة لااله الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» بعد فرمود: «بشروطها و انا من شروطها» عيون اخيار الرضا: 134/2ح4.

2- رؤياي مذكور را ايشان روز چهارشنبه 5 صفر 1413 هجري قمري در منزلشان براي اين حقير نقل كردند.

3- مرحوم علامه سيد بحرالعلوم و ميرزاي قمي و ملامهدي نراقي و شيخ جعفر كاشف الغطاء اين ها همه از

شاگردان وحيد بهبهاني هستند.

{صفحه109}

قمي به حلّه نزد سيد حلّاوي مي رود و مي گويد: من با راهنمايي سيد بحرالعلوم به خدمت شما آمده ام. ميرزاي قمي مشاهده مي كند سيدحلّاوي خانه محقري دارد. سيد حلّاوي مي گويد: من سفري به بغداد رفتم و خواستم قبايي را خريداري كنم. فروشنده گفت: قيمت اين قبا فلان مقدار است. من تمام آن پول را نداشتم و به او گفتم: نمي خواهم. صاحب مغازه پذيرفت كه مبلغ باقي مانده را بعداً بپردازم، پس آن قبا را خريده و به حلّه مراجعت كردم.

پس از چندي به بغداد رفته تا بدهكاري خود را به آن شخص بپردازم، ديدم مغازه او بسته است، سؤال كردم؛ به من گفتند: او فوت شده و مطّلع شدم كه آن مرد يهودي بوده است. من بدهكاري خود را از شكاف درب مغازه به داخل انداختم تا به ورثه او برسد و بازگشتم. پس از آن در خواب ديدم آن فروشنده يهودي را در زنجير مي برند، وقتي مرا ديد، نزديك شد و طلب خود را درخواست نمود، من به او گفتم: طلب تو را به داخل مغازه ات انداخته ام. گفت: مي بايست طلب مرا به خود من مي دادي، آن طلب به من نرسيد. من ساكت شدم. آن شخص گفت: پس به من اجازه بده تا به جاي آن طلبي كه از تو دارم، انگشت خود را به بدن تو بگذارم. هنگامي كه انگشت خود را بر بدنم گذاشت، من به طوري سوختم كه از خواب بيدار شدم. و پس از بيداري جاي انگشت او بر بدنم باقي و اثر سوختگي در

{صفحه110}

آن نمايان بود.(1)

خواب ابوالبقاء

در

سال 501 هجري قحطي در عراق پديدار شد و در نجف اشرف هر كيلو نان يك قيراط(2) شد تا حدي كه گراني و قحطي براي مردم قابل تحمل نمود و مردم از نجف كوچ كرده و به روستاها رفتند. ابوالبقاء پيرمردي 110 ساله و كليددار آستان مولا اميرالمؤمنين عليه السلام بود و فقط او در نجف ماند و حال او سخت شد. دختران و همسرش به او گفتند: ما نابود شديم، تو هم مانند ديگران از اين جا بيرون رو، شايد خداوند به زندگي ما گشايشي دهد. ابوالبقاء تصميم گرفت كه او نيز همانند ديگران به خاطر قحطي و تنگ دستي از نجف بيرون رود، پس به حرم اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و زيارت كرد و نماز خواند و بالاي سر آن حضرت نشست و گفت: يا اميرالمؤمنين! صد سال تو را خدمتكردم و در ناخوشي از تو جدا نشدم! اما اكنون حال من و كودكانم از گرسنگي سخت شده و به ناچار از تو جدا مي شوم و با تو وداع مي كنم و اين فراقي بين من و تو مي باشد. ابوالبقاء با

*****

1- اين جريان را مرحوم آية الله محسني ملايري رحمة الله عليه براي اين حقير در منزلشان به طور خصوصي نقل كردند.

2- قيراط يك بيست و چهارم دينار است. المنجد: 585.

{صفحه111}

كاروان بيرون رفت، تا به وقف و سوراء كه اطراف حله است، رسيد. همراه ابوالبقاء گروهي با مركب هاي خود شبانه از نجف بيرون آمدند و به ابو هبيش رفتند و در آن جا منزل كردند، ابوالبقاء هم با آن ها در منزل فرود آمد و در آن جا خوابيد و

اميرالمؤمنين عليه السلام را در خواب ديد كه به او فرمود: اي ابوالبقاء! پس از عمري خدمت از من جدا شدي؟ برگرد به جاي خود! پس ابوالبقاء با چشم گريان از خواب بيدار شد. از او پرسيدند: چه شده؟ ابوالبقاء خوابش را نقل كرد و به خانه اش در نجف بازگشت. وقتي دخترانش او را ديدند، فرياد زدند و بر آمدنش اعتراض كردند. او جريان خواب خود را نقل كرد و به سوي حرم اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و كليد را از خازن آن حضرت كه در آن وقت ابوعبدالله قمي بود، گرفت.

دو روز گذشت و خبري نشد. روز سوم مردي آمد، همانند كسي كه از سفر حج بازگشته و كوله باري به دوش داشت. و آن را گشود و از آن جامه اي را بيرون آورد و پوشيد و به حرم رفت و زيارت كرد و نماز خواند و يك اشرفي به ابوالبقاء داد و گفت: برو غذايي برايم تهيه كن! ابوالبقاء رفت و غذايي تهيه كرد كه خرما و ماست و نان بود. آن شخص گفت: اين غذا با من سازگار نيست، اين را براي فرزندانت ببر تا بخورند! و اشرفي ديگري داد و گفت: براي من مرغي با نان خريداري كن! ابوالبقاء آن غذا را تهيه كرد و در منزل طبخ كرد و پس از نماز ظهر و عصر آن مرد

{صفحه112}

به منزل ابوالبقاء آمد خوراك را خوردند و آن شخص پس از صرف غذا به ابوالبقاء گفت: سنهايي كه با آن طلا را وزن مي كنند، بياور! ابوالبقاء نزد زيد بن واقصه كه زرگر بود، رفت و يك سيني كه از سنگ

هاي وزن طلا نقره بود، آورد و آن مرد هم آن سنگ ها را در يك كفه ترازو نهاد و يك كيسه طلا با آن ها وزن كرد و در دامن ابوالبقاء ريخت و از جا برخاست و بار خود را بست و كفش پوشيد كه برود. ابوالبقاء گفت: آقا اين طلاها را چه كنم؟ گفت: همه از آن توست. گفت: از طرف چه كسي است؟ گفت: آن كس كه به تو فرمود: به جاي خود برگرد. و اگر بيشتر از اين سنگ ها آورده بودي، بيشتر به تو مي دادم. ابوالبقاء غش كرد و بيهوش شد و آن مرد رفت و ابوالبقاء با آن طلاها دخترانش را شوهر داد و خانه اش را تعمير كرد و توانگر شد.(1)

خواب ام داود

صدوق (ره) از فاطمه دختر عبدالله بن ابراهيم بن حسن نقل كرده است: هنگامي كه منصور، عبدالله محض، فرزند حسن مثني، پسر امام حسن مجتبي عليه السلام را بعد از دو پسرش محمد و ابراهيم كشت، فاطمه دختر عبدالله گويد: پسرم داود بن حسن را منصور دوانيقي در حالي كه در زنجير كشيده بود، با

*****

1- بحارالانوار 321/42.

{صفحه113}

عموزاده هايش به عراق برد و زنداني كرد مدتي از او بي خبر ماندم. من به درگاه خدا گريه و زاري مي كردم و رهاييش را طلب مي نمودم و از برادران خود نيز مي خواستم مرا دعا كنند كه تا نمردم پسرم را ببينم. به من خبر رسيد كه فرزندم كشته شده! گروهي گفتند: منصور او را با عموزاده هايش در زير ستون قرار داده است. پس از شنيدن اين خبر مصيبت و اندوهم افزون گرديد كه چرا دعايم

اجابت نشد، و دلم تنگ گرديد و از فراق فرزند، پير شدم و استخوانم آب شد و بر اثر پيري و ناتواني از فرزندم نوميد شدم. روزي به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم و از فرزندم نوميد شدم. روزي به ديدن امام صادق عليه السلام رفتم و از حال آن حضرت جويا شدم و براي آن حضرت دعا كردم. هنگامي كه خواستم بازگردم، آن حضرت به من فرمود: اي ام داود(1) از فرزندت چه خبر داري؟ وقتي نام فرزندم را شنيدم، گريستم و گفتم: فدايت شوم! داود كجا مي باشد؛ او در عراق زنداني است و از ديدن او نوميد شده ام؛ من از شما مي خواهم كه براي او دعا كنيد كه برادر رضاعي شما است. امام صادق عليه السلام فرمود: با دعاي استفتاح و اجابت و نجاح چه مي كني؟ آن دعايي است كه درهاي آسمان را بگشايد و فرشته ها به اجابت آن مژده دهند.(2)

*****

1- ام داود مادر داود فرزند حسن پسر امام حسن مجتبي عليه السلام است: مستدركات علم رجال: 553/8.

2- اين دعا كه مشهور به دعاي اجابت است در كتب ادعيه با آداب آن ذكر شده است. و در بحارالانوار 397/95 در باب عمل خصوص شب و روز نيمه ماه رجب مذكور است.

{صفحه114}

ام داود گويد: اين دعا را با آداب آن انجام داده و پس از انجام آن، مقداري نماز خوانده و خوابيدم و همه فرشتگان، انبيا، شهيدان، ابدال و عابداني را كه بر آن ها رحمت فرستاده بودم، در خواب ديدم كه همراه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم هستند. و آن حضرت به من

فرمود: اي ام داود! مژده باد تو را! همه اينان كه مي بيني، ياران و برادران تو هستند كه براي تو آمرزش طلب كرده، و به روا شدن حاجتت مژده مي دهند. مژده باد تو را كه خدا فرزندت را نگه دارد و به تو بازگرداند ان شاء الله.

ام داود گويد: از خواب بيدار شدم و پس از مدت كوتاهي، فرزندم داود از عراق آمد و بر من وارد شد و به من گفت: اي مادر! من در تنگ ترين زندان عراق و از نجات و رهايي خود نااميد بودم.

شب نيمه رجب در خواب ديدم زمين هموار گشت تا جايي كه تو را روي حصير در حال نماز ديدم و در اطراف تو، مرداني سبزپوش را مشاهده كردم كه مشغول تسبيح بودند و مردي زيباروي كه گويا رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم بود، با جامه اي نظيف و بوي خوش سخن مي گفت و مي فرمود: اي پسر زن صالحه! مژده باد تو را كه خدا دعاي مادرت را مستجاب كرد. هنگامي كه از

{صفحه115}

خواب بيدار شدم، فرستاده منصور آمد و شبانه مرا نزد او برد. منصور دستور داد زنجير از من باز كردند و به من احسان كرد و ده هزار درهم به من داد و دستور داد مركبي برايم آماده نمودند و راهي مدينه شدم.

ام داود گويد: فرزندم را نزد امام صادق عليه السلام بردم و به او سلام كردم و فرزندم گزارش وضع خود را داد. آن حضرت فرمود: منصور، علي عليه السلام را در خواب ديد و آن حضرت به او فرمود: فرزندم را آزاد كن، وگرنه تو

را در آتش مي اندازم؛ و منصور هم آتش زيرپايش را ديد. بعد از خواب بيدار شد و از عمل خود نادم و پشيمان شد و تو را آزاد كرد.(1)

خواب ابوعبيده

ابن نما در كتاب «شرح ثار» نقل كرده است كه ابوعبيده، پدر مختار، درصدد ازدواج برآمد. چند نفر از دختران قبيله را نزد او نام برده و به او پيشنهاد كردند، اما او نپذيرفت تا اين كه كسي در خواب به او گفت: رومه دختر زيباي وهب را به همسري انتخاب كن تا تو را ملامت نكنند. خوابش را براي نزديكان و اهل خود ذكر كرد و آنها او را در اين امر تشويق كردند؛ لذا ابوعبيده با رومه ازدواج كرد. رومه مي گويد: هنگامي كه بر مختار

*****

1- بحارالانوار: 398/95.

{صفحه116}

حامله شدم، در خواب ديدم كسي اين اشعار را مي خواند:

اَبشِرِي بِالوَلَدِ*** اَشبَهُ شَيءٍ بِالاَسَد

اِذا الرِّجالُ فِي كَبَد*** تَقاتَلُوا عَلي بَلَد

كانَ لَهُ حَظُّ الأَشَد(1)

خوابي عجيب

علي بن عيسي اربلي گويد: پيشامد مهمي را شنيدم و آن اين است كه يكي از بزرگان عراق، كرامتي شريف از امام موسي كاظم عليه السلام ذكر كرده كه به والايي مقام اياشن در نزد خداي تعالي گواهي مي دهد و كرامت آن حضرت را پس از وفات روشن مي نمايد و شكي نيست كه كرامت پس از مرگ، بالاتر از كرامت در زندگي است. آن رويداد اين است كه يكي از خلفاي بزرگ را نايبي بود كه از مماليك و بندگان او محسوب مي شد. آن مملوك از دنيا رفت و چون مورد توجه خليفه بود، او را در كنار قبر امام هفتم عليه السلام دفن نمودند. آن جا در حرم آن حضرت، شخصي بود معروف به «صلاح» كه بسيار مجاور حرم بود و در آن جا خدمت كرده و وظيفه شناس بود. او مي گويد: پس از دفن آن مملوك

در كنار قبر امام عليه السلام، آن شخص را در خواب ديدم كه قبرش شكافته

*****

1- بشارت باد تو را به فرزندي كه شبيه ترين چيز به شير است و هنگامي كه مردان در سختي كارزارند و مقاتله كنند، او بيشترين بهره را دارد. (قصه كربلا: 593).

{صفحه117}

شد و آتش از آن زبانه مي كشيد و دود و بوي گوشت سوخته آن قبر، حرم را پر كرده بود. امام عليه السلام را ديدم كه ايستاده و به من كه در حرم خدمت گذار بودم، فرمود كه به خلييفه بگو: با همسايگي اين ظالم، مرا آزار دادي. هراسان از خواب بيدار شده، بي درنگ صورت واقعه را ثبت كردم و به خليفه گزارش كردم. چون شب تاريك شد، خود خليفه به حرم آمد و سركار(1) را خواست و كنار آن قبر برد. بعد دستور داد قبر آن مملوك را بشكافند تا او را بيرون بياورند. هنگامي كه گور را شكافتند، با مشتي خاكستر روبه رو شدند و از مرده اثري نبود. در همين قصه، اثري است كه انسان را از شمارش مناقب ديگر بي نياز مي سازد.(2)

خواب احمد بن ابي ربيعه

ابن ابي جمهور گويد: در سال 271 ه_.ق وزير مقتدر عباسي، ابن فرات، دفترداري به نام احمدبن ابي ربيعه داشت و دست او، به جراحت بدي دچار شد. پس از مدتي آن زخم باعث شد كه دست او سياه شود و پزشك، فرمان بريدن دست او را داد. هركس او را مي ديد، يقين مي كرد كه او تلف مي شود و مردمان

*****

1- مراد از سركار، همان نقيب و كسي است كه امور حرم شريف را عهده دار بوده است.

2- كشف

الغمه: 215/2.

{صفحه118}

از درمان او نااميد شده بودند تا اين كه حضرت علي عليه السلام را در خواب ديد و از آن حضرت خواست كه دست او را شفا دهد. آن حضرت به او فرمود: مرا با تو كاري نيست، نزد موسي بن جعفر عليه السلام مي روي تا دست تو را عافيت بخشد. احمد صبح آن شب گفت كه محمل آوريد و مرا به قبرستان قريش ببريد! پس او را شست و شو دادند و معطر كردند و جامه اي بر او انداختند و بر سر قبر موسي بن جعفر عليه السلام بردند. احمد به امام هفتم عليه السلام پناه برد و دعا كرد و از تربت آن حضرت گرفت و به دست خود تا شانه ماليد. فرداي آن روز كه دستش را باز كرد، مشاهده كرد و همه گوشت و پوست افتاده، و دست ريخته، تنها استخوان و پي و عروقش به جا مانده و بوي بدش هم از بين رفته است. خبر به وزير مقتدر رسيد و او را نزد وي بردند. تا اين چنين ديد، فرمان داد كه او به محل كارش بازگشته و به كار خود مشغول گردد.(1)

خواب نوه شهيد ثاني

شيخ علي نوه شهيد ثاني در «درالمنثور» در شرح حال خودش آورده كه: من پسري داشتم به نام حسين كه از نظر تقوا، هوش، استعداد و عبارت، فوق العاده بود و در سن 22 سالگي از

*****

1- دارالسلام: 232/1.

{صفحه119}

دنيا رفت. پسر عمويش گويد: او را در خواب ديدم كه به خانه ما آمد و درب خانه را زد و من بيرون آمدم و ديدم كه بر اسب زيبايي سوار است. به او گفتم: به

خانه ما بيا! گفت: نه، از خانه هاي شما خوشم نمي آيد؛ چون ما در خانه هايي از لؤلؤ و گوهريم، ولي آمدم كه به شما بگويم: كتابي عاريه و به رسم امانت از ملا افضل پيش من مانده كه درباره آن وصيت نكردم و به همراه شانزده هزار درهم در صندوق است. شيخ علي مي گويد: وقتي پسر عموي او اين خواب را نقل كرد، من كسي را فرستادم و صندوق را باز كرد و كتاب نامبرده را به همراه شانزده هزار درهم در آن جا يافت و اين، دليل بر درستي آن خواب بود.(1)

خواب ابونصر

ابونصر نيشابوري مي گويد: من به بيماري شديدي مبتلا شدم كه در اثر آن، زبانم از كار افتاد و ديگر قادر بر تكلّم نبودم. در دلم خطور كرد كه حضرت رضا عليه السلام را زيارت كنم و در كنار پروردگار شفيع خود قرار دهم تا شايد خدا مرا عافيت عطا كرده و زبانم صحّت يابد. پس بر مركب خود سوار شدم و به قصد

*****

1- دارالسلام: 228/2.

{صفحه120}

مشهد و زيارت حضرت رضا عليه السلام حركت كردم و در قسمت بالاي سر آن حضرت ايستادم و دو ركعت نماز به جاي آورده و آن گاه سجده كردم و مشغول دعا و تضرع شده و آن حضرت را به درگاه پروردگارم شفيع قرار دادم كه مرا سلامتي عطا كرده و زبانم را عافيت دهد. در همان حالت كه در سجده بودم، خوابم برد و در خواب ديدم گويا قبر حضرت شكافته شد و شخصي گندم گون از آن بيرون آمد و به من نزديك شد و مرا گفت: اي ابانصر! بگو لا الله

الا الله. من به او اشاره كردم كه چگونه بگويم، در حالي كه قدرت بر تكلم ندارم و زبانم كارايي ندارد؟ پس آن بزرگوار بر من صيحه اي زد و فرمود: قدرت پروردگار را انكار مي كني؟ بگو لا الله الا الله! ابونصر گويد: زبانم باز شد و توانستم لا الله الا الله بگويم. پس از خواب بيدار شدم و ديدم شفا يافته ام و براي تكلم و حرف زدن مشكلي ندارم. پس پياده به سوي منزل خود حركت كرده و لا اله الا الله مي گفتم و پس از آن، ديگر زبانم براي سخن گفتن با مشكلي مواجه نشد و به راحتي سخن مي گويم.(1)

خواب سنايي

محمدبن احمد سنايي مي گويد: من در خدمت امير ابن

*****

1- مسند الامام الرضا: 161/1 عن عيون الاخبار 283/2.

{صفحه121}

ابي علي صغاني فرمانده سپاه بودم و او به من نيكي و احسان مي كرد و اين امر، باعث حسادت برخي از اصحاب و ياران او گرديد. روزي ابن ابي علي كيسه اي را به من داد كه در آن سه هزار درهم بود و به من امر كرد كه آن را در خزاين و گنجينه هاي او بگذارم. من آن پول را برداشتم و بيرون آمدم و در جايگاه دربان و حاجب نشستم و با مردم صحبت مي كردم كه در همان وقت، آن كيسه را از من ربودند و من متوجه نشدم. امير غلامي داشت كه او را خطلخ تاش مي گفتند و او در آن جا بود.پس من نگاه كردم و كيسه را نديدم و از هركس كه آنجا بود، جويا شدم، ولي آن اظهار بي اطلاعي كردند و

به من گفتند: در اين جا چيزي نگذاشتي. من مي دانستم كه آن ها به من حسد ورزند و نخواستم ماجرا را به امير بگويم؛ زيرا مي ترسيدم كه مرا متهم كند. پس در حيرت و سردرگمي رفته و فكر مي كردم كه كيسه پول چه شده است؟ پدرم هرگاه برايش مشكلي رخ مي داد كه او را ناراحت مي كرد، به مشهد حضرت رضا عليه السلام مي رفت و او را زيارت مي كرد؛ خدا را در آن جا مي خواند، تا مشكل او برطرف مي شدم من هم فرداي آن روز نزد امير رفته و از او خواستم كه به من اجازه دهد تا به جهت كاري به طوس بروم. او به من گفت: براي چه چيزي قصد رفتن به طوس را داري؟ گفتم: آن كيسه پول را كه به من امانت داده بودي، مفقود شده و به شخصي در طوس شك دارم، مي روم تا شايد مال گمشده را بيابم. امير

{صفحه122}

گفت: توجه داشته باش كه موقعيت تو نزد ما به مخاطره نيفتد. سنايي گويد: من به امير گفتم: من از اين امر به خدا پناه مي برم. گفت: اگر در برگرداندن آن مال تأخير كني، چه كسي ضمانت مي كند؟ گفتم: اگر تا چهل روز باز نگرداندم، منزل و املاك من نزد شما باشد. پس به ابوالحسن خزاعي نوشت كه آنچه من در طوس دارم، ضبط نمايد، آن گاه به من اجازه داد كه به سوي طوس بروم. پس من حركت كردم تا به مشهد رفتم و حضرت رضا عليه السلام را زيارت كردم و بالاي سر آن حضرت دعا كرده و

از پروردگار خواستم كه آن كيسه گمشده، پيدا شود و در همان جا خوابم برد. در خواب ديدم رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم را كه به من فرمود: برخيز! خداوند حاجت تو را روا نمود. پس من از خواب بيدار شدم و تجديد وضو كرده و مقداري نماز خواندم و دعا كردم. براي مرتبه دوم خوابم برد، مجدداً رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم را در خواب ديدم و به من فرمود: آن كيسه پول را خطلخ تاش ربوده و آن را در خانه خودش در فلان نقطه (زير كانون) دفن كرده و مهر صغاني بر آن باقي است. از خواب بيدار شدم و نزد امير سپاه، صغاني بازگشتم و هنوز از موعدي كه مقرر شده بود،- يعني چهل روز- سه روز ديگر باقي مانده بود. پس بر او وارد شدم و به او گفتم: حاجت من روا شد. او هم حمد خدا را به جاي آورد. من از نزد او بيرون آمدم و لباس سفر را عوض كردم و باز به نزد او آمدم، پس به من گفت: كيسه اي كه به تو امانت

{صفحه123}

داده بودم، كجاست؟ به او گفتم: نزد غلام تو خطلخ تاش است. گفت: از كجا دانستي؟ گفتم: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در خواب، كنار قبر حضرت رضا عليه السلام به من خبر داد.

سنايي گويد: وقتي اين جمله را گفتم، ديدم امير ناگهان به خود لرزيد و دستور داد خطلخ تاش را احضار كنند. وقتي او آمد، امير به او گفت: آن كيسه اي كه از نزد سنايي برداشتي، كجاست؟

او انكار كرد و امير به آن غلام علاقمند بود و او را بيش از ديگران عزيز مي داشت، پس به شخص ديگري دستور داد كه او را به زدن تهديد نمايد. سنايي گويد: من به امير گفتم: نيازي به زدن نيست؛ زيرا رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مرا از مكاني كه كيسه را در آن جا پنهان كرده، مطلع گردانيده است. امير به من گفت: آن جا كجاست؟ گفتم: در خانه خطلخ تاش است و آن را با همان مهر كه شما بر كيسه زده بوديد، زير «كانوني: كه در منزل اوست، دفن نموده است. پس امير كسي را كه مورد وثوق بود به منزل خطلخ تاش فرستاد و آن جا را حفر كردند و كيسه اي كه مهر امير بر آن بود، بيرون آورده و نزد او آوردند. هنگامي كه امير به آن كيسه كه حاوي پول ها بود نظر كرد، ديد كه هنوز سر آن كيسه باز نشده و مهر آن دست نخورده است، گفت: اي سنايي! من تا اين زمان فضل تو را نمي دانستم و از اين به بعد به اكرام و نيكي تو خواهم افزود. اگر مي دانستم كه تو قصد زيارت مشهد را داري، تو را بر يكي از مركب هاي خودم سوار مي نمودم. سنايي

{صفحه124}

مي گويد: من از اطرافيان امير بر خود ترسيدم كه مبادا كينه مرا در دل گرفته و مرا به بلايي گرفتار كنند؛ لذا از امير رخصت طلبيده، راهي نيشابور شدم و به كسب و معامله مشغول گشتم.(1)

خواب كُميت بن زيد شاعر

او از شعراي بزرگ قرن اول و دوم هجري است، به طوري

كه از معاذ سؤال شد كه شاعرترين مردم چه كسي است؟ گفت: بهترين آن ها در عصر جاهليت امرء القيس و زهير و عبيد بن ابرص اند اما بعد از ظهور اسلام، بهترين آن ها فرزدق، جرير، اخطل و راعي مي باشند.

به او گفتند: چرا كميت شاعر را ذكر نكردي؟ گفت: او بهترينِ شاعران اولين و آخرين است. از كميت نقل شده كه گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام را در خواب ديدم، آن حضرت به من فرمود: قصيده عينيه خود را برايم بخوان! پس من شروع به خواندن آن كردم تا به اين بيت رسيدم:

وَيُومُ الدَوحِ دَوحُ غَديرِ خُمٍّ*** اَبانَ لَهُ الولايَةَ لَو اُطيعا(2)

پس آن حضرت فرمود: راست گفتي! آن گاه آن حضرت بيت

*****

1- عيون اخبارالرضا: 288/2ح10.

2- و روز درختان، درختان غديرخم، آن روز كه پيامبر ولايت را بيان كرد، اگر او اطاعت شود.

{صفحه125}

ديگري را خواندند كه اين بود:

وَلَم اَرَ مِثلَ ذاكَ اليَومِ يَوماً*** وَلَم اَرَ مِثلَهُ حَقّاً اُضِيعا(1)

رؤياي صادقه

ميرزا يحيي ابهري مي گويد: در خواب حضرت امام حسين عليه السلام را ديدم كه در حرم مطهر، بين ضريح و در وسط آن ايستاده است و نور جلالش، مانع از مشاهده جمالش مي شود و پيرمردِ محاسن سفيدي پشت به ديوار، مقابل آن حضرت و در كمال ادب ايستاده است.

ميرزا يحيي گويد: چون خواستم داخل حرم شوم، آن پيرمرد مانع شد، زيرا حضرت فاطمه عليها السلام، خديجه كبري عليها السلام، حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و اميرالمؤمنين عليه السلام در حرم بودند و دانستم كه پيامبراني كه از اجداد آن حضرت بودند، با امامان معصوم عليهم السلام داخل حرم هستند. پس

من به پشت و از حرم بيرون آمدم تا به رواق رسيده و آن جا ايستادم. پهلوي خود شيخ جليلي را ديدم كه تمام محاسنش سفيد بود، به او گفتم: آيا اين پيرمرد محاسن سفيدي كه خارج از حرم ايستاده، متولّي حرم است؟ فرمود: با آن كه بيش از يك ساعت است كه به او متوسل

*****

1- روزي را همانند آن روز، و حقي را مثل آن حق كه ضايع شد، نديدم. (الغدير: 183/2).

{صفحه126}

شده اي، او را نشناختي؟ گفتم: به حق اين امام او را نشناختم. فرمود: او حبيب بن مظاهر است. گفتم: از كجا دانستي كه به حبيب متوسّل شده ام؟ فرمود: ما تو را مي ديديم. ميرزا يحيي مي گويد: من خجالت كشيدم كه اسم او را بپرسم و هنگامي كه رفت، از شخص ديگري اسم او را پرسيدم. گفت: او هاني بن عروه بود. پس تأسف خوردم كه چرا او را نشناختم تا دامنش را بگيرم.(1)

خواب ابوبكر حمامي

او كه يكي از اصحاب حديث و محدثين است، مي گويد: يكي از مردم وديعه اي نزد من به اسم امانت گذاشت و من آن را براي حفظ و نگهداري، در جايي دفن كردم؛ ولي مكان آن را فراموش كردم و در حيرت فرو رفتم. پس از مدتي، صاحب امانت نزد من آمد و وديعه خود را طلبيد، اما چون من مكان پنهان كردن آن را نمي دانستم مرا متهم كرد. پس من در حالي كه ناراحت و حيران بودم، از خانه خود خارج شدم و گروهي از مردم را ديدم كه به سوي مشهد حضرت رضا عليه السلام مي روند. من نيز با آن ها به

مشهد رفتم و آن حضرت را زيارت كرده و از خداي عزوجل را خواستم كه محل وديعه را پيدا كنم. پس در

*****

1- منتهي الامال: 316/1.

{صفحه127}

آن جا خوابم برد و در خواب ديدم كه كسي نزد من آمد و گفت: وديعه را در فلان مكان دفن نموده اي. پس من نزد صاحب آن امانت رفتم و او را به آن محلّي آوردم كه در خواب به من گفته بودند و خود يقين نداشتم كه خوابي كه ديده ام، درست است. پس صاحب وديعه آن مكان را كَند و وديعه خود را در آن جا يافت. آن مرد پس از مشاهده اين واقعه، آن را براي مردم بازگو مي كرد و مردم را بر زيارت مشهد ترغيب و تشويق مي نمود.(1)

خواب ابوالخيبري و عدي بن حاتم

فضل بن شاذان كه از ياران حضرت رضا عليه السلام است، از كلبي نقل كرده است كه او گويد: ابوالخيبري با گروهي بر قبر حاتم گذر مي كردند. او روي به قبر حاتم كرد و گفت: من به عرب خواهم گفت كه نزد حاتم رفتيم و ما را پذيرفتي نكرد. پس شب را در آن جا خوابيدند و چون پاسي از شب گذشت، ابوالخيبري بيدار شد در حالي كه شترش روي زمين افتاده بود و حركت نمي كرد. ابوالخيبري فريادي كشيد به طوري كه يارانش بيدار شدند و گفتند: چه شده است؟ گفت: هم اكنون در خواب حاتم را ديدم كه از قبرش بيرون آمد و با حربه اي كه داشت، به زير گلوي شترم زد و اشعاري را مي خواند كه مضمونش اين است:

*****

1- عيون اخبارالرضا: 284/2.

{صفحه128}

البته ما ميهمانان خود را از بيم سرزنش، با

تيغي كه در دست داريم خوراك دهيم. دوستان ابوالخيبري به او گفتند: حاتم از تو پذيرايي كرد، هم در زمان حيات و هم بعد از مرگش. پس آن شتر را نحر كرده و گوشت آن را پختند و مشغول خوردن گوشت آن شتر گشتند. فرداي آن روز آماده حركت شدند و ابوالخيبري كه شتر نداشت، بر شتر يكي از دوستانش سوار شده و به راه افتادند. در بين راه، به سواري رسيدند كه شتري را يدك مي كشيد. وقتي كه نزديك شد، ديدند عدي بن حاتم است. عدي گفت: كدام يك از شما ابوالخيبري است؟ ابوالخيبري خود را معرفي كرد. عدي بن حاتم گفت: ديشب پدرم را در خواب ديدم كه حال تو را به من خبر داد و گفت تا تو را بر شتري سوار كنم؛ اين شتر از آن تو مي باشد، بر آن سوار شو. درباره اين داستان، ابن داره غسي شعري به عربي سروده كه مضمونش اين است:

حاتم در جود و كرم ضرب المثل شد، پس از مردن و در زندگي با آن دمساز بود. قبرش از مهماناني كه بر او وارد شده بودند، پذيرايي كرد و پيش از آن، هرگز قبري از ميهمان پذيرايي نكرده است.(1)

*****

1- ترجمه دارالسلام: 126/1.

{صفحه129}

كرامتي از حضرت زينب عليها السلام

سيدمحمد باقر سلطان آبادي از بزرگان ارباب فضائل و راسخان در علم بوده است. او خود مي گويد: در بروجرد به درد چشم بسيار سختي مبتلا شدم كه پزشكان از معالجه ام عاجز شدند و مرا از بروجرد به سلطان آباد آوردند. مرض چشم من شدّت پيدا كرد و چشم راستم ورم نمود ما به حدي كه سياهي چشم من نمايان

نبود. ديگر از شدت دردِ چشم، خواب و آرام از من گرفته شد. تمام طبيبان شهر را براي من آوردند و همه اظهار عجز نمودند. بعضي مي گفتند: تا شش ماه محتاج معالجه است و برخي ديگر مي گفتند: تا چهل روز بايد درمان كرد. اين اظهارنظرها روح مرا خسته و افسرده نمود و سخت نگران و پريشان شدم، تا اين كه يكي از دوستان گفت: بهتر است براي شفا گرفتن به زيارت مشرّف شوي. من عازم سفر هستم با من بيا و چنانچه از خاك كربلا سرمه بكشي، شفا خواهي يافت. به او گفتم: من چگونه مي توانم حركت كنم، مگر پزشك اجازه دهد؟ هنگامي كه به پزشك مراجعه كردم، گفت: هرگز جائز نيست و اگر حركت كني، به منزل دوم نرسيده، يكسره بينايي خود را از دست خواهي داد. رفيق من رفت و يكي ديگر از دوستان به ديدن من آمد و گفت: بيماري تو را جز خاك كربلا و مقتل شهدا و مريض خانه اولياي خدا شفا نبخشد و گفت كه:

{صفحه130}

من نُه سال به طپش قلب مبتلا بودم و پزشكان از معالجه منن عاجز شدند و تنها از تربت قبر حسين عليه السلام شفا حاصل شد و چنانچه ميل زيارت داري، توكّل بر خدا كرده و حركت كن.

آقاي سيدمحمدباقر مي گويد: من با توكل بر خدا براي زيارت عتبات حركت كردم، ولي پس از رسيدن به منزل دوم، بيماري ام شديد شد و چنان چشم راست من دردآور شد كه از اثر آن، چشم چپم نيز به درد آمد. همه همراهان مرا سرزنش كرده و به اتفاق گفتند: بهتر است برگردي! چون

هنگام سحر شد، درد آرام گرفت و به خواب رفتم، را در عالم رؤيا ديدم كه بر حضرت زينب سلام الله عليها وارد شدم و گوشه مقنعه ايشان را گرفته، بر چشم خود كشيدم و از خواب بيدار شدم. ديگر هيچ الم و دردي در چشم خود احساس نكردم و با چشم سالم ديگرم فرقي نداشت. رفقاي من به چشم من نگاه كردند و گفتند: اثري از آنچه قبلاً ديده بوديم، نيست. اين كرامت حضرت زينب عليها السلام را براي دوستان زائر و غير زائر تعريف كردم و سفر را به پايان رساندم.(1)

خوابي درباره عبدالله بن مسعود

عبدالله بن مسعود از اصحاب رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و از جمله

*****

1- رياحين الشريعه: 163/3 با تغيير در عبارات.

{صفحه131}

كساني است كه در همان روزهاي اول ظهور اسلام مسلمان شده است و پس از اسلام، از جمله خدمت گزاران رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم بوده است. او همان كس است كه پيامبر به او فرمود: سوره نساء را براي من بخوان! عبدالله بن مسعود مي گويد: به رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم عرض كردم: چگونه من قرآن را بخوانم، در حالي كه قرآن بر شما نازل گرديده است؟ فرمود: دوست دارم كه آن را از ديگري بشنوم. او مي گويد: من شروع به خواندن سوره نساء كردم، تا به اين آيه رسيدم: (فَكَيفَ اِذا جِئنا مِن كُلِّ اُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهِيداً)(1) ناگهان ديدم اشك از چشمان رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرو ريخت.

سلمة بن تمام مي گويد: مردي نزد عبدالله بن مسعود آمد

و گفت: من ديشب خوابي براي تو ديده ام. عبدالله بن مسعود گفت: چه ديده اي؟ آن مرد گفت: در خواب رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم را ديدم كه آن حضرت بر منبر بلندي نشسته بود و تو زير آن منبر بودي و پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم به تو مي فرمود: اي پسر مسعود! بيا نزد من كه بر تو ستم شده است. عبدالله بن مسعود به آن شخص گفت: تو را به خدا! آيا اين خواب را ديده اي؟ گفت: آري. عبدالله بن مسعود گفت: تو را سوگند مي دهم كه از مدينه خارج نشوي تا بر بدن من نماز بخواني. پس چند روزي نگذشت كه عبدالله بن

*****

1- سوره نساء: 41.

{صفحه132}

مسعود از دنيا رفت.(1)

خواب زيدبن علي عليه السلام

سعيد بن جبير گويد كه به محمد بن خالد گفتم: زيد بن علي نزد مردم عراق چه جايگاهي دارد؟ گفت: از مردم عراق چيزي نمي گويم، ولي از مردي به نام «نازلي» كه اهل مدينه است، برايت نقل مي كنم كه گفت: در بين راه مكه و مدينه همراه زيد بودم. او را در حالي ديدم كه پس از فراغت از نماز واجب تا نماز واجبِ بعد، هم چنان نماز مي خواند و همه شب را به عبادت مي گذراند و بسيار تسبيح مي گفت و اين آيه را تكرار مي كرد: (وجاءَت سَكرةُ الموتِ بِالحَقِّ ذلِكَ ما كُنتَ مِنه تَحِيدُ)(2). يك شب با ما نماز خواند و اين آيه را تا نيمه شب تكرار كرد. من بيدار شدم، ديدم او دست به سوي آسمان بلند كرده و مي گفت: معبودا! عذاب

دنيا آسان تر از عذاب آخرت است؛ و مي ناليد. من نزد او رفتم و گفتم: اي پسر رسول خدا! امشب بي تابي بي سابقه اي داري! فرمود: اي نازلي! امشب در سجده خوابم برد و آينده خود را در خواب ديدم. ديدم گروهي با لباس هايي كه چشم را خيره مي كرد، نزد من آمده و گرد من جمع شدند.

*****

1- اسد الغابه: 394/3.

2- سوره ق: 19.

{صفحه133}

يكي از آن ها كه بزرگ ايشان بود و ديگران از او اطاعت مي كردند، گفت: او همين است؟ آن ها گفتند: آري! پس متوجه من شد و گفت: اي زيد! تو را مژده مي دهم كه در راه خدا كشته خواهي شد و بدنت را به دار آويخته و سپس آن را به آتش مي سوزانند و پس از آن هرگز آتش را نبيني. من هراسان از خواب بيدار شدم. اي نازلي! دوست دارم كه چند بار به آتش سوخته شوم و خدا كار اين امت را اصلاح نمايد.(1)

خواب كثير بن صلت

ابن ابي الحديد گويد: هنگامي كه زياد بن أبيه خواست برائت و دوري جستن از علي عليه السلام و لعن او را بر اهل كوفه عرضه كند، و مي خواست مخالفان را هركس كه قبول نكرد او را بكشد و خانه شان او را خراب كند، خداوند او را در همان روز مبتلا به طاعون كرد و بعد از سه روز به جهنم رفت، اين واقعه، در ايام معاويه روي داد.(2)

مؤيّد نقل ابن ابي الحديد، خبر مروي در امالي شيخ طوسي(3) است كه به سند معتبر از كثير بن صلت(4) نقل كرده

*****

1- تفسير فرات: 435.

2- شرح نهج البلاغة: 199/3.

3-

امالي شيخ طوسي 233ح413 و 620ح1279.

4- راوي حديث در شرح ابن ابي الحديد و حديث دوم امالي شيخ، «عبدالرحمن بن السائب: ذكر شده است.

{صفحه134}

است كه زياد بن سميه مردم را فراهم آورد تا ايشان از اميرالمؤمنين عليه السلام برائت و دوري جويند و مردم از اين كار در سختي فراواني افتادند. كثير بن صلت گويد: در آن حال، خوابم برد؛ در رؤيا كسي را ديدم كه گويا ما بين زمين و آسمان را بسته بود. به او گفتم: كيستي؟ گفت: من نقّاد ذوالرقبه ام كه به سوي صاحب قصر، يعني زياد- لعنة الله عليه- فرستاده شده ام. وقتي از خواب بيدار شدم، ناگاه ديدم يك تن از غلامان زياد از قصر خارج شد و گفت: اينك امير از شما روي گردان و به حال خود مشغول است و فرياد از اندرون قصر بلند شد. من در اين واقعه اين شعر را سرودم:

ما كانَ مُنتَهِياً عَمّا اَرادَ بِنا*** حَتّي تَناوَلَهُ النقّادُ ذُو الرَقَبَه

فَأثبتَ الشقُّ مِنهُ ضَربَةً عَظُمَت*** كَما تَناوَلَ ظُلمَاً صاحِبَ الرَحبَه(5)

*****

5- او از تصميمي كه درباره ما داشت منصرف نشد، تا اين كه نقاد با گردني كشيده او را ربود، و طاعون چنان ضربه مهلكي به او زد كه او را دو نيم ساخت (زياد، پيوسته مي گفت: در نيمي از بدنم حرارت آتش مي يابم. شرح نهج البلاغه ابي ابي الحديد 199/3). و اين به خاطر ستم هايي بود كه به صاحب رحبه (اميرالمؤمنين عليه السلام) روا داشت. (شفاء الصدور: 316/1).

{صفحه135}

رؤيايي درباره كتاب مفتاح الفلاح

اين كتاب، از جمله آثار ارزشمند مرحوم شيخ بهايي قدس سره است كه در باب ادعيه نوشته است. قاضي معزّالدين كه از بزرگ

ترين قضات اصفهان و معاصر با شيخ بهايي است، شبي يكي از ائمه عليهم السلام را در خواب مي بيند كه به او مي فرمايد: مفتاح الفلاح را بنويس و به عمل به آن كوشا باش. وقتي از خواب بيدار شد، هرچه از علماي اصفهان اسم آن كتاب را پرسيد، گفتند: چنين كتابي را نمي شناسيم. شيخ بهايي در اين وقت به بعضي نواحي ايران سفر نموده و در شهر كنجه(1) مفتاح الفلاح را مي نوشت و كسي از بر آن مطلع نبود. هنگامي كه شيخ بازگشت، قاضي معزالدين بود، نزد شيخ رفت و از آن بزرگوار نيز در مورد از كتاب مفتاح الفلاح پرسيد. شيخ فرمود: آري! من كتابي در دعا در اين سفر تأليف كرده ام و اسم آن را مفتاح الفلاح پرسيد گذاشتم، ولي تا به حال به كسي نگفته ام و نسخه اش را هم به كسي نداده ام كه استنساخ كند. از شما از كجا اين اسم را شنيده ايد؟ هنگامي كه قاضي خواب خود را نقل كرد؛ شيخ گريست و نسخه مفتاح الفلاح را به ايشان داد كه از روي آن استنساخ كند و قاضي معزالدين اول كسي است كه نسخه شريفه

*****

1- شهري از نواحي لرستان بين خوزستان و اصفهان است. معجم البلدان 482/4.

{صفحه136}

اين كتاب را استنساخ كرده است.(1)

خواب ابو وقاء

او از اهل هرات بود و قرائت قرآن مي كرد. او خود مي گويد: من در مجلس شاه قرآن مي خواندم، ولي مردم گوش نمي دادند و به حرف زدن مشغول بودند. در سال 360 در «فرغانه» رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم را در حالي كه

رنگ از رخسار مباركش پريده بود، در خواب ديدم. پس به من فرمود: قرآنِ خدا را نزد مردمي مي خواني كه حرف مي زنند و گوش نمي دهند؛ پس از اين، جز آن كه خدا خواهد مخوان. ابووقاء مي گويد: من از خواب بيدار شدم و تا چهار ماه زبانم بند آمد و قادر بر تكلم سخن گفتن نبودم و اگر مي خواستم چيزي را به ديگران بفهمانم، آن را مي نوشتم. محدثان از جريان من مطلع شدند و نزدم آمدند. من خواب خود را براي، نوشتم؛ آن ها گفتند: اميد است كه زبانت بازگردد؛ زيرا پيامبر فرمود: جز آن كه خدا خواهد. پس از چهار ماه، در همان جاي نخست پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را به خواب ديدم. در حالي كه رويي گشاده و خرّم داشت و به من فرمود: توبه كردي و توبه ات نزد خدا قبول شد؛ زبانت را بيرون بياور! من زبان خود را بيرون آوردم. آن حضرت با انگشت سبابه خود بر زبانم

*****

1- فوائد الرضويه: 509.

{صفحه137}

كشيد و فرمود: هنگامي كه قرآن مي خواني، فقط تا زماني كه مردم گوش فرا مي دهند، تلاوت كن. وقتي از خواب بيدار شدم، ديدم بحمدالله والمنّه زبانم باز گرديد و مي توانم سخن بگويم.(1)

خواب قاسم بن اصبغ

او فرزند اصبغ بن نباته مي باشد و اصبغ از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است. قاسم مي گويد: مردي از قبيله بني دارم را ديدم كه چهره او سياه شده بود، در حالي كه قبلاً رخساري سفيد و زيبا داشت. علت آن را از خود او جويا شدم، گفت: من جواني را كه اثر سجده در

پيشاني داشت و به همراه حسين عليه السلام به كربلا آمده بود، كشتم و در همان شب، شخصي را در خواب ديدم كه نزد من آمد، گلويم را گرفت و مرا به سوي دوزخ كشاند. من فرياد مي زدم و همه خاندان و قبيله ام فرياد مرا شنيدند. بعد گفت: آن كشته عباس بن علي بود و ادامه داد: آن مقتول هر شب به خوابم مي آيد و مرا به سوي دوزخ مي كشد. قاسم بن اصبغ گويد: من از همسايه او شنيدم كه مي گفت: از فريادش هيچ شب خواب نداريم.(2)

*****

1- دارالسلام: 161/1.

2- مقاتل الطالبيين: 117 و ثواب الاعمال 259ح8.

{صفحه138}

خواب شيخ حرّ عاملي

او يكي از چهره هاي بزرگ عالَم تشيّع، عالمي برجسته، فقيهي متبحّر و محدّثي جليل، شاعري توانا و صاحب تأليفات ارزشمندي است كه از جمله آن ها وسائل الشيعه مي باشد. او در يكي از آثار خود به نام اثبات الهداة مي گويد: در سال هاي كودكي، زماني كه قريب ده سال از عمرم گذشته بود، به بيماري سختي دچار شدم، به گونه اي كه خويشان و نزديكانم جمع شدند، مي گريستند و يقين كردند كه من در آن شب از دنيا مي روم. من در حالي كه بين خواب و بيداري بودم، نبي اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و ائمه اثني عشر عليهم السلام را ديدم و بر آنها سلام و با ايشان مصافحه نمودم و بين من و حضرت صادق عليه السلام كلامي رد و بدل شد كه در خاطرم نماند، جز اين كه آن حضرت در حق من دعا كردند. هنگامي كه بر حضرت صاحب الزمان عليه السلام

سلام كرده و با آن بزرگوار مصافحه نمودم، گريستم و گفتم: اي مولاي من! بيم آن دارم كه به سبب اين بيماري بميرم و به خواسته خود كه همانا بهره مند شدن از علم و عمل است، نرسم. امام زمان- سلام الله عليه- فرمودند: ترس و خوف نداشته باش كه تو در اين بيماري از دنيا نمي روي؛ بلكه خدا تو را شفا مي دهد و عمري طولاني خواهي داشت. آن گاه ظرفي كه در دستشان بود، به من مرحمت كردند و من از آن نوشيدم و در همان حال افاقه پيدا كرده و تمام

{صفحه139}

آن مرض و بيماري از من زايل شد؛ و برخاسته و نشستم. از اين حالت من نزديكانم در شگفت شده و تعجب كردند و من از آنچه ديده بودم، چيي به آنها نگفتم و پس از گذشت چند روز از ماجرا، براي آنها بيان كردم.(1)

رؤيايي عجيب

باز همين عالم بزرگوار، يعني شيخ حر عاملي قدّس سره مي گويد: روز عيدي بود و ما با گروهي از طالبان علم و اهل صلاح و نيكي، در قريه خود «مشغرا»(2) نشسته بوديم. من به آن ها گفتم: اي كاش مي دانستم تا عيد سال آينده، چه كسي از اين جماعت زنده مي ماند و چه كسي از ايشان از دنيا مي رود؟ در ميان آن جماعت، مردي به نام شيخ محمد كه از هم درسان ما بود، گفت: من مي دانم كه تا عيد ديگر و هم چنين عيد بعد از آن، تا 26 سال ديگر زنده خواهم بود، و اين مطلب را به طور جزم و قطع مي گفت! من به او گفتم: مگر

شما علم غيب داري؟ گفت: نه، ولي در حالي كه به شدت بيمار بودم، حضرت مهدي صاحب الزمان عليه السلام را در خواب ديدم و به آن حضرت گفتم: من بيمار هستم و بيم آن دارم كه از دنيا بروم و برايم عمل صالحي

*****

1- اثبات الهداة: 710/3.

2- قريه اي است در دامنه كوه لبنان. معجم البلدان: 134/5.

{صفحه140}

نيست كه با آن خدا را ملاقات نمايم. آن بزرگوار به من فرمود: بيمناك باش كه خدا تو را از اين بيماري شفا دهد و تو نخواهي مرد؛ بلكه تا 26 سال ديگر زندگاني خواهي كرد. سپس آن حضرت ظرفي را به من داد كه من از آن نوشيدم و بيماري من خوب شد و شفا يافتم و برخاسته و نشستم و مي دانم كه اين خواب شيطاني نيست. پس من تاريخ آن رؤيا را كه آن مرد ديده بود- يعني سال 1349 ه_.ق- يادداشت كردم و مدتي گذشت تا اين كه در سال 1372 براي مدتي به مشهد مقدس منتقل شدم و پس از تمام شدن آن مدت- يعني 26 سال- ناگهان به ذهنم خطور كرد كه گويا مدت تمام شده است. پس به آن تاريخ كه نوشته بودم مراجعه كردم و ديدم 26 سال از تاريخ آن خواب مي گذرد. با خود گفتم: آن مرد بايستي از دنيا رفته باشد. پس مدتي به مقدار يك يا دو ماه گذشت، تا اين كه نامه اي از برادرم كه در آن جا ساكن بود، به من رسيد و به من خبر داد كه آن مرد از دنيا رفته است.(1)

خواب عابد بصري

نقل شده كه مردي فاسق در نواحي بصره از دنيا

رفت و به علت اين كه او از جمله اصحاب گناه و فسق و فجور محسوب

*****

1- اثبات الهداة: 712/3.

{صفحه141}

مي شد، كسي در مراسم تشييع او حاضر نشد.

همسر او پس از تجهيزش، با كمك برخي، او را به محل نمازگزاردن بر اموات آورد؛ اما كسي در واندن نماز بر بدن او شركت نجست و اين صرفاً به جهت زشتي كارها و بدي اَعمال او بود. پس همسر او چهار مرد را اجير كرد تا او را به قبرستان حمل كرده و دفنش نمايند.

هنگامي كه جسد او را به قبرستان انتقال دادند، مردي از عابدان را كه به زهد و پارسايي شهرت داشت، ديدند كه در انتظار جنازه است. هنگامي كه جنازه را آوردند، آن مرد عابد آمد و بر بدن او نمازگزارد و خبر در شهر منتشر گرديد.

مردمِ شهر گرد آمده و بر آن جنازه نماز گزاردند و از عابد سؤال كردند: سبب نمازگزاردن بر بدن آن مرد چه بوده است؟ عابد گفت: من خوابيده بودم كه منادي در خواب مرا نداد داد: اي فلاني! برخيز و به سوي قبرستان رفته، ميتي در آن جاست كه به جز زني، كسي نزد او نيست و بر او نماز بگزار كه پروردگار او را مورد مغفرت خويش قرار داده است. پس مردم از همسر آن شخص سؤال كردند: او چه كرده است؟ همسرش گفت: او اهل گناه بود و شرب خمر مي كرد؛ اما وقتي حالت سُكر و مستي او تمام مي شد، لباس خود را عوض كرده و وضو مي گرفت و نماز صبح خود را به جا مي آورد تضرع كرده و مي گريست و

مي گفت: خدايا! نمي دانم كه در كدام زاويه از آتش، جاي من

{صفحه142}

است و كدام گوشه اين بدن خبيث مرا در خود جاي مي دهد. خانه او از يتيمان و بي سرپرستان خالي نبود و آن ها را بيشتر از فرزندان خود گرامي مي داشت و به آن ها نيكي مي كرد.(1)

خواب مستنجد

نام او يوسف، و فرزند محمد مقتفي خليفه عباسي مي باشد. او در سال 517 ه_.ق متولد گرديد و مادرش زني به نام طاووس بوده است.(2) پدرش در سال 547 ه_.ق او را به عنوان ولي عهد خود منصوب كرد و پس از مرگ پدرش، مردم به فاصله يك روز و گفته شده همان روز با او بيعت كردند و زمام امور را به دست گرفت.(3)

ابن خلكان در زندگي نامه او خوابي را نقل كرده است؛ او مي گويد: مستنجد در زمان حيات پدرش مقتفي، در خواب ديد ملكي از آسمان فرود آمد و در كف دست او چهار حرف خاء نوشت. مستنجد ندانست كه تعبير آن چيست، پس به دنبال خواب گزار فرستاد و خواب خود را براي او نقل كرد. او گفت: شما در سال 555 ه_.ق به خلافت خواهي رسيد، و مراد از خاء

*****

1- الصدف: 19.

2- تاريخ الخلفاء: 442.

3- حيوة الحيوان: 136/1.

{صفحه143}

اول، خلافت؛ و خاء دوم، خَمس (پنج)؛ و خاء سوم، خمسين (پنجاه)؛ و خاء چهارم، خمسمائة (پانصد) مي باشد، و هم چنان شد كه او گفته بود.(1)

*****

1- وفيات الأعيان: 350/5.

{صفحه144}

فهرست منابع

1- اثبات الهداة، شيخ حرّ عاملي، چاپخانه علميه، قم.

2- احياء علوم الدين، غزالي، بيروت.

3- الاحلام، الوري، بغداد.

4- اسدالغابة، ابن اثير، دار احياء التراث العربي، بيروت.

5- ادب الطف، شبر، المطبعة الحيدرية، نجف.

6- الارشاد، شيخ مفيد، مؤسسة آل البيت، قم.

7- الامالي، شيخ طوسي، مؤسسة البعثة، قم.

9- بحارالانوار، علامه مجلسي، مؤسسة الوفاء، بيروت.

10- تاريخ الخلفاء، سيوطي، مكتبة السعادة.

11- تاريخ بغداد، خطيب بغدادي.

12- تفسير فرات، فرات كوفي، انتشارات وزات ارشاد.

13- ترجمه دارالسلام، كمره اي، انتشارات اسلاميه، تهران.

14- ثواب الاعمال، شيخ صدوق، انتشارات صدوق، تهران.

{صفحه145}

15- جامع

الاخبار، سبزواري، مؤسسة آل البيت، قم.

16- حياة الحيوان، دميري، انتشارات شريف رضي، قم.

17- رياحين الشريعة، محلاتي، دارالكتب الاسلامية، تهران.

18- روضات الجنات، خوانساري، انتشارات اسماعيليان، قم.

19- روضه كافي، كليني، انتشارات اسلاميه، تهران.

20- رجال نجاشي، نجاشي، انتشارات داوري، قم.

21- زهر الربيع، جزائري، انتشارات ناصر خسرو، تهران.

22- السيرة النبوية، ابن هشام، مكتبة الحلبي، مصر.

23- سفينة البحار، محدث قمي، انتشارات سنائي، تهران.

24- سكردان السلطان، تلمساني، مكتبة الحلبي، مصر.

25- شفاء الصدور، طهراني، انتشارات سيدالشهداء.

26- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، دارالكتب العلميه، بيروت.

27- صدف، شيرواني، چاپ سنگي.

28- الغدير، علامه اميني، مكتبة اميرالمؤمنين.

29- عيون اخبارالرضا، شيخ صدوق، انتشارات علمي، بيروت.

30- فروع كافي، كليني، انتشارات اسلاميه، تهران.

31- فوائد الرضويه، محدث قمي، چاپ قم.

32- قصه كربلا، نظري منفرد، انتشارات سُرور، قم.

33- كشف الغمة، اربلي، مكتبة بني هاشمي، تبريز.

34- لهوف، ابن طاووس، انتشارات بخشايش، قم.

35- مقتل الحسين، خوارزمي، مكتبة المفيد، قم.

{صفحه146}

36- معجم البلدان، ياقوت حموي، دار صادر، بيروت.

37- مقدمه، ابن خلدون، انتشارات اعلمي، بيروت.

38- مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني، انتشارات اسماعيليان، قم.

39- مجمع البيان، طبرسي، انتشارات اسلاميه، تهران.

40- مسند الامام الرضا، عطاردي، انتشارات آستان قدس، مشهد.

41- منتهي الآمال، محدث قمي، انتشارات اسلاميه، تهران.

42- المنتظم، ابن جوزي، دار الكتب العلميه، بيروت.

43- مستدركات علم الرجال، نمازي، انتشارات شفق.

44- منتخب التواريخ، ملا هاشم خراساني، انتشارات اسلاميه، تهران.

45- نهج البلاغة، الشريف الرضي، انتشارات هجرت.

46- وفيات الاعيان، ابن خلكان، انتشارات شريف رضي، قم.

47- يادداشت ها، آية الله حائري، خطي.

{صفحه147}

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109